Tuesday, January 30, 2007

روز خوب

میدونی دارم چی میخورم؟

آلبالو خشکه

یوهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

Monday, January 29, 2007

نرم برم ، نرم برم ، نرم برم

برم ، نرم برم ، نرم برم ، نرم برم ، نرم برم ، نرم برم ، نرم برم ، نرم برم ، نرم برم ، نرم برم ، نرم برم ، نرم برم ، نرم برم ،

سلام , خداحافظ

چیزی تازه اگر یافتید

بر این دو اضافه کنید

تا بل

باز شود این در گم شده بر دیوار....
حسین پناهی

نمیترسیم به گذشته برگردیم؟

مهمتر از آن! - با این همه شعار-
از بازگشت به کودکی میترسیم ؟
مگر نمیگفتیم "بابا آب داد " بهترین شعر دنیاست!
پس چه بر سر ما زرتشتیان بی آتش آمده است ؟




Saturday, January 27, 2007

جشن سده مبارک


جشن سده همتون مبارک .
امشب جشن سده تو ونکوور برگذار میشه و من خیلی خوش شانس بودم که با شاهین دوستم و بعد از 2 سال میتونم جشن سده رو جشن بگیرم.
شما هم امشب دلتون رو شاد نگه دارید که باید به ایزدمون کمک کنیم تا تو جنگ آتش برنده شه.

بهاره مطلب بسیار جالبی در مورد جشن سده نوشته که همتون رو به خوندن پست خوبش دعوت میکنم . ابتدای پست رو اینجا میگذارم و بقیش رو تو وبلاگ خود بهاره بخوانید .

سده در زبان پهلوی یعنی صد . ما در استوره های خودمون ایزدی داریم به نام رپیتون که خدای نیم روزه و نیم روز از زمان های مقدس در آیین زرتشتی به شمار میاد . در گاهشماری ایرانی شروع زمستان در نخستین روز آبان ماهه و همین موقع است که رپیتون برای نگهداری از آبهای زیرزمینی و ریشه گیاهان به زیر زمین میره و برای مبارزه با دیو سردی آماده میشه .
زمانی که رپیتون در حال نبرد با دیو سرماست یاران اون باید بهش کمک برسونند به همین جهت دو بار در زمستان مراسم جشن آتش رو برگزار میکنند . یکبار ۹ آذر ماه در جشن آذرگان و یکبار هم در جشن سده در روز ۱۰ بهمن ماه

برای دیدن کل نوشته کلیک کنید

شاهین هم درددلی نوشته که من با تمام وجود باهاش موافقم و سعی میکنم که ایرانی بمانم

در جهان راه یکی است و آن راه راستی است

Sorry guys if almost all of my recent posts are in persian.
In this post I talked about Sade celebration which is one the fire celebrations in persian culture.
I'll try to write about it later because I need to get ready to attend the celebration.

Happy Sade to all of you

Labels: , , ,

Most of us need the eggs!


یه قصه خوب . پست "این مردم واقعا خیلی عجیبند..."و از وبلاگ حمیده بخونین.
به نظرم داستانیه که همه ما شهر جادوییا میدونیمشو میخونیمشو به تلخی بهش میخندیم .
مثل صحنه های آخر آنی هال یا پدر خوانده میمونه که تمام عمرمون رو در چند فریم
مرور میکنیم .
ولی برای بیان نظرم در مورد رابطه این آدمای شهر جادو دیالوگ آخر آنی هال حرف منم هست


A guy goes to a psychaterist and says :
+ Doc! My brother is crazy! He thinks he is a chiken.

And the doctor says:
= Well! why don't you turn him in?

The guy says:
+ Well! I would, but I need the eggs!

Well! that's pretty much how I feel about the relationships.
You know they are totally
irrational and crazy and absurd,
but I guess we keep going through it because
most of us need the eggs!

Friday, January 26, 2007

مامانم


قربونش بشم
آخرین حرفی که شنیدم ازپشت کامپیوتر:

ا، خوب بچم منتظرمه

خوشحالم که سالمی
همه دنیا فدای یه تار موت
مواظب خودت باش

به قول حسین پناهی

يزي براي کار

کاري براي تخت

تختي براي خواب

خوابي براي جان

جاني براي مرگ

مرگي براي ياد

يادي براي سنگ

این بود زندگی....


و زندگی پر ارزشه اگر قدرشو بدونیم و به شادی بگذرونیم .

ما چرا می بینیم؟

ما چرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم؟

خودتو میشناسی؟

من خودم یک سایه م.

منو چی؟

یادت می آم؟

سایه ای در سایهء یک سایه.

چت شده یهوکی؟

چیزی نیست!

پل

چه کسی باور میکند؟
مناجاتهای مترسکی را که
برای اولین بار هیبت مسخرهء خویش را
در آینهء جویبار می‌بیند
و آنچه را می‌بیند
باور ندارد

در هنگام خواب و بیداری به این فکر میکردم که اینجا پل عابرپیاده ندارد.
پس ما از کجا بگذریم؟

Monday, January 22, 2007

امروز هم دوشنبه است



بیخوابی چنان او را از پای درآورد که یک روز سحر، پیرمرد سپیدمویی را که وارد اتاقش شده بود، نشناخت. پرودنسیوآگیار بود.
وقتی بالاخره او را شناخت با تعجب متوجه شد که مرده ها هم پیر میشوند.
دلتنگی، قلب خوزه آرکادیو بوئندیا را در هم فشرد . با تعجب گفت : "پرودنسیا! از چه راه دوری آمدی!" پس از سالیان دراز ، دلتنگی بخاطر زنده ها چنان شدید و احتیاج به مصاحبت و نزدیکی مرگ در مرگ چنان زیاد بود که پرودنسیا آگلیار عاقبت به بدترین دشمن خود پناه آورده بود
...
خوزه آرکادیو بوئندیا از او پرسید : "امروز چه روزیست؟"
آئورلیانو جواب داد " " سه شنبه"
خوزه آرکادیو بوئندیا گفت : " من هم همین فکر را میکردم ولی یکمرتبه متوجه شدم که امروز هم مثل دیروز دوشنبه است ! آسمان را ببین، دیوارها را ببین، گلهای بوئندیا را ببین،امروز هم دوشنبه است!"
فردای آنروز، چهارشنبه، خوزه آرکادیو بوئندیا وارد کارگاه شد و گفت :"وحشتناک است! میبینی هوا چطور است؟ ببین خورشید چه حرارتی دارد! درست مثل دیروز و پریروز، امروز هم دوشنبه است! "

"برگرفته از کتاب صد سال تنهایی"
آری! امروز هم دوشنبه است

Labels:

Saturday, January 20, 2007

Listen

I was not sad? I just missed my grandma!



I always loved latin music. Latin people give me hope, and that's why I like them.

I am going to watch "Babel". I checked the reviews and it was not bad, we'll see. I write about it when I come back, but here is it's tagline:

If You Want to be Understood...Listen


مادرجون عزیزم


منم میخوام مادربزرگمو
یدمه اون وقتا ، اون وقتای دور . سرمو میذاشتم رو پاشو موهامو با انگشتای نازش شونه میکرد.
با لهجه قشنگ آذریش برام قصه میگفت.
یادمه دلمه هاشو خیلی دوست داشتم و منو میفرستاد بالای دیوار خونشون تا برگ مو بچینم . بهمم اجازه میداد یخورده از خونه آقای معرفت اینا که همسایشون بودمم کش برم!
ساده بودیم
ساده بودیم
یادمه پدربزرگم هر روز میرفت پارک لاله قدم بزنه و میرفتم خیلی وفتا پیشش . چقدر با هم حال میکردیم . چقدر از بودن با هم لذت میبردیم
باید یاد کرد از بزرگان . به قول مرحوم پناهی :

ده دقیقه سكوت به احترام دوستان و نياكانم
غژ و غژ گهواره هاي كهنه و جرينگ جرينگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتي مادري بميرد قسمتي از فرزندانش را با خود زير گل خواهد برد
ما بايد مادرانمان را دوست بداريم
وقتي اخم مي كنند و بي دليل وسايل خانه را به هم مي ريزند
ما بايد بدويم دستشان را بگيريم
تا مبادا كه خداي نكرده تب كرده باشند
مابايد پدرانمان را دوست بداريم
برايشان دمپايي مرغوب بخريم
و وقتي ديديم به نقطه اي خيره مانده اند برايشان يك استكان چاي بريزيم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما بايد دوست بداريم
ولی مادر بزرگ

مادربزرگ
گم كرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
كه در كودكي بسته بودي به بازوي من
در اولين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم
میشه دوباره بهم بدی؟ قول میدم گمش نکنم . قول میدم
- خوب پس چیکار کنم ؟ پیدات نمیکنم

Friday, January 19, 2007

من مست و من دیوانه

Are 3 shots enough? Noooo!
I wanna dance all night at my friend's birthday! So, Cheers to you all this 4th shot!
See you at heaven!

بابا و مامان خوب من اگه جواب ندادم بدونین که شلوغه
بوووووووووس

=============
After Party:

Thank God to creat Vodka! With Vodka, I had a realy good time tonight.

ودکا دوست داریم ! ودکا دوست داریم
و دوستی گفت که وبلاگ بسیار مطالب سبکی ارائه میدهد . راس میگن مردم بابا ولی بعضی وقتا آدم دلش میخواد سبک باشه ! اصلا پایبند به هیچ چیزی نباشه
فکر کنم تا وقتی کسی رو آزار ندادم کار بدی نکردم
مهدیم رفت واسه یه 2 ماهی ! آقا به سلامت بری و به سلامتم بیای
باور بکنید یا نه دل خیلیا واسش تنگ میشه

Thursday, January 18, 2007

Ven Tu (They see you)

One of the most beautiful songs for Bachata. Enjoy!

I put Diego's dance with this clip too. He knows a lot about Latin dance in my opinion.
He teaches free on Tuesdays at Atlantis club. It's free before 10:00 if you print VIP pass from Atlantis website;so,What are you doing?

come and dance!

Mom and dad, you can't watch them as they are filtered in Iran.



Wednesday, January 17, 2007

برای چارشنبه سوری



در مورد پست قبلی باید بگم که آی التس آکادمیک اینجانب را که بسیار زحمت برده بود، این اداره مهاجرت به هیچ انگاشته و فرمودند که باید جنرال یا سلپیپ را دوباره امتحان بدهم و آوردن خدا و پیغمبر این وسط بخاطر این بود که دوستانی با شرایط مساوی این افتخار نصیبشان نشده بود . قصیه چرا من و این حرفها ! مساله مهمی نیست ولی به فکر افتادم که در بسیاری از جهات زندگی هم این مساله رو میشه دید . البته در زمان نوشتن پست قاط زده بودم ! 250 دلار و که دیروز دادم آتیشم خوابید

===================

مساله جالب دیگه نوع زندگی آدمها و پیوستگی زمانی توع زندگی اونهاست . به این معنی که ما اسم کشوری که تو اون زندگی میکنیم میتونه جابهجا بشه یا اسمی که آدمها رو کارهای زوطمره زندگیشون میگذارند ولی اصل روش رندگی رو در مدت زمان زندگیشون حفظ میکنن . یادمه کلاس سولفژ میرفتیم و بیشتر مواقع من نت "دو" رو با صدای نت "سی" میخوندم و اگه میخواستم درستش کنم اونو به نت "لا"تغییر میدادم . البته من فاجعه ای در عالم موسیقی هستم . بیشتر دوستان حداکثر نت "سی" را یه "می" تغییر میدادند . بگذریم
به نظرم هرمان هسه در سیزارتا مقدس بودن و سختی تغییر مسیر زندگی رو زیبا ترسیم کرده ولی کسی که افکار این چنینی رو به چالش میکشه گابریل گارسیا مارکز هستش که تغییر در زندگی در نوشته هایش تغییری برگشت ناپذیر و پیوسته نیست . در کتابی که دوستش دارم بارها اتفاقات نمی افتد! مردم میمیرند ولی کسی نمیمیرد ! و دختران در تنهایی عاشق میشوند و تمام این اتفاقات از نظر زمانی گسسته اند . و در هر نقطه پیوسته زمانی میتوان گسستگی زندگی را لمس کرد
"ملکیادس یک روز بعد از ظهر ،گویی با شوقی ناگهانی، نورانی شد.سالها سال بعد، هنگامی که آرکادیو در مقابل جوخه آتش ایستاده بود، لرزشی را به خاطر آورد که یک روز، از گوش دادن به چند ورق از نوشتههای نامفهوم ملکیدیاس بر او مستولی شده بود"م

دلم برای چارشنبه سوری تنگ شده است

Tuesday, January 16, 2007

emtehan e nakhaste morad ast

به قول مهدی
"emtehan e nakhaste morad ast"
این آیه مهدی از اینجا نازل شد بر ای بنده ناچیز که امتحان ناخواسته دیگری خداوند بزرگوار فقط از روی دوست داشتن و عشق به موجودی که میدانم بشد نیست در کاسه ما انداخت . تا 2 ماه آینده که سیگی جان از زنده ترین شهر دنیا باز میگردند ، کاری داریم برای انجام دادن و بودن به یاد ایشان . در عجبم که چرا در شرایط مساوی گاهی نتایج نه تنها متفاوت ، بلکه متضاد است . دوستی از قانون نسبیت سخن گفت و دیگری از دیدگاه متافیزیکهای عزیز در مورد این مقوله داد سخن داد . ولی این برای من نه نان شد و نه آب ! آخرش نگرفتیم چرایی را
پدر عزیز هم فرمودند که "نگرانی نیست ! درست خواهد شد" ببینیم چه میشود



Saturday, January 13, 2007

Chacha is kinda boring!


There is a convention, but not a fact! People want to live by their nature.
I met a happy, beautiful, and welthy lady who had many strong reasons not to live last night.
I can not reveal our conversation obviously as it is confidential! (Paul! You know it, right?), but I brought the issue up as most of us want to convince others that "living" is a " human thought", and not a "system" in a nature. As a result, we all want to live mentally, even the system in the world changes.
I simply don't believe in it.

Anyways, I had submited my full paper to my supervisor, and I got this comment back:
"Dear Behzad,
Thanks a lot.
I am just reading. Quite good...
Bozena "
I got excited as you should be really lucky to open the Bozena's email and don't see a new request, new project, new ... .

دختر ایرانی که 15 ساله اینجاست . سالسا میاد ولی باید 2 دفعه بگی که برقصه ! باچاتا نمیرقصه ! چاچا نمیرقصه ! و بیشتر از 1 بارم با کسی سالسا نمیرقصه و اگر از کلمه "همه" هم در این جمله استفاده کنید و جمله " همه دختران ایرانی... " را بسازید هم هیچ ریاضیدانی به شما خرده نخواهد گرفت که این بعنوان مورد خاص در ریاضیات بررسی میشود
البته این درد دل دیشب یکی از دوستان بود که دلش را خون کرده بودند در ظاهر

راستی آزاده واقعا قشنگ مینویسه ! من هیچوقت ندیدمش ولی نوشته هاش حس خوبی به من میده

Wednesday, January 10, 2007

برف امروز

هه هه هه ! ما از دانشگاه تا خونمون 3 ساعت تو راه بودیم ! انقده برف اومده بود که نگو
همه راهها بسته ! همه ما خوشحال از برف ولی گیر افتاده بودیم
من که میگم جای همه خالی
راستی یه خانومه تو برف گیر کرده بود ، درش آوزدیم ماشینشو البته و دیدیم یه استاد ایرانیه که اولین روز اس اف یو شه ! کلی خندیدیم
کلیم خاطره تعریف کردیم و یاد قدیمامومن افتادیم تو ایران و جاده چالوس و ... دایی یادته ؟

I am healthy


I was sick of thinking, so, I went to a chatroom, and said “Hey, asl plz” to a random person. We talked and I complained about everything. About life, God, school, love.

She agreed!, but insisted that life can be beautiful…

She broke her neck a year ago, and had a spinal cord injury!

My problems are nothing! I am healthy

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

عهد کردیم با دوستان که با تمام وجود بعد از عمری درس خواندن برای یکبار هم که شده از ابتدای ترم به علم آموزی بپردازیم . در همان شب اول ، علم آموزی به فراگرفتن هنر تبدیل و ما بجای کتابخانه، سر از سالسا کلاب درآردیم و تا 2 صبح به آن امر خیر مشغول بودیم

باشد که قبول افتد که مدتهای مدیدیست فکر چگونگی مهندس شدن ما مشغولیتی گشته برای تمام اهل زمین

باور بفرمایید عکس بالا بیربط به شخصیت این بچه لوس که با شما سخن میگوید نیست

Sunday, January 07, 2007

Eragon


I saw the movie "Eragon" tonight. It was not as good as I thought as I believe the director has lent many techniques from " The lord of the ring" or "Star wars" Movies, but those moies are much more better than Eragon.
I could guess what is going to happen next almost in all scenes, and it's not a good sign for a movie.
Also, the actors were not great. In some parts they couldn't show the anger, hate or love properly. I found some lost characters in the movie too,such as the brother of Erogon.
Please read the Chicago Sun-times review of this movie.
Please read another review of the movie here.

PS. I watched it on my PC!

قدح هایتان پر از کمپاری باد


جای همتان خالی کمپاری خوردیم و حالش را بردیم . قضیه مشروب خوردن ما حکایتی است بس شنیدنی که مجال بازگو کردنش نیست . فقط با تنی چند از دوستان به این نکته از جناب خیام اشارتی داشتیم که

من بی می ناب زيستن نـتـوانم

بی باده کشید بار تن نـتـوانم

من بنده آن دمم که ســاقی گـوید

يک جام دگر بگیر و من نتوانم

از نوشیدن بود که به فکرمان رسید شراب هم از دستان ایرانیان به دامان جهانیان آورده شده است. هر چند که هم می و هم ساقی سالهاست که بر پارسیان حرام گشته است .

سالها پیش نیز که در خدمت دوستان به کلاس غیرقانونی ایران شناسی در ایران میرفتیم ، از اهمیت نوشیدن می و مستی بسیار سخن میرفت . در ویکی پدیاا مده است که هفت شین شامل شهد، شکر، شيريني، شراب، شببو، شالين، شبدر بوده است که به علت ممنوعیت شراب توسط اعراب در ایران به هفت سین برگشته است. آقای مهرداد از دوستان عزیز پدرم که خدایش بیامرزاد بسیار سخن از هفت شین و شراب برایم فرمودند و با اینکه چدرم اهل شراب و مستی نیست ولی در خانواده ما رسم است شراب بر سر سفره سال نو .

یاد روزهای خوبی که با دوستان جشنهای باستانی را در ایران برگزار مینمودیم و بسیار تاسف بار است که در اینجا فراموشمان میشود روزشمار ایرانیان .

همین قدر کافیست که :

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وين عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست

کاين دم که فرو برم برآرم یا نه

قدح هایتان پر از کمپاری باد

پینوشت : برای دانستن تاریخ شراب کلیک بفرمایید

Saturday, January 06, 2007

My Problem

آقا این مشکلات کاری اینجام دست از سر من بر نمیداره ! تنها تفاوتش اینه که قبلا باهاشون میجنگیدم و الان به هیچ می انگارمشون . امیدوارم دوست عزیزم از دستم ناراحت نشه ولی واقعا فلسفه الان زندگیم اجازه کنار اومدن با اینچنین مسائلی رو بهم نمیده
البته من همیشه پروژه هام رو سر وقت و کامل تموم میکنم ولی اولین چیزی که برام مهمه در حال حاضر شخصیتمه که دوست ندارم خیلی راحت زیر سوال بره . حتی اگه از طرف یه دوست عزیز باشه
بنابراین با اینکه لحن ایمیلم بسیار تند بود و سلسله مراتب رو رعایت نکردم ( که از این بابت از اون یکی دوستم که شدیدا بهش مدیونم عذر میخوام) ولی لازم بود که از خودم تا حدی دفاع کنم
پروژه رو کامل کامل انجام میدم و میرم ازش بیرون، نگران نباش مدیر جان عزیزتر از جان (و بهترین دوستم) و واسم ناز نکن ! دیگه

---------------------------------------------------------------------------------------------
جالب اینجاست که بعد از ساعتی چانه زدن بازهم فکر کرد که این مسائل مهم نیست این دوست ما

(salsa)سالسا


I am too far to be a dancer!


حالا حالا ها جا دارم تا رقاص شم

I got an IPOD shuffle today and I was quite surprised that one of the default songs is the traditional persian song! It is a good feeling :)
Wow! some of them were really good. I just can't describe how they moved their bodies. I envy them. Why we should not be able to dance and share our happiness when we are full of positive energy?

امشب فرتاش و کوهیار منو بردن به کلاب سالسا . بسیار عالی بود و خوش گذشت ولی اینو بهم نشون داد که بسیار کار دارم تا بتونم برقصم . جالب اینجاست که تعداد دخترها از پسرها بیشتر بود و حتی دوستان کوهیار که از لس آنجلس آمده بودند هم بسیار تعجب کردند
این را به حساب چشم چرانی من نگذارید
جای شما کمی هم باچاتا رقصیدیم که بسیار حال داد

Thursday, January 04, 2007

فریدون مشیری


در پی خنده
خنده را تا ياد دارم، شاد و شيرين و شكرريز است

چهره‌هايي هست اما اين زمان

پيش چشم ما و پيرامون‌مان

خنده‌هاشان شوم و تلخ و نفرت‌انگيز است

خنده پيروزي يغماگران

سنگدل جمعي كه مي‌خندند خوش،

بر گريه‌هاي ديگران!

غافل‌اند اينان كه چشم روزگار

با سرانجام چنين خوش خنده‌هايي آشناست

گريه‌هايي در پي اين خنده‌هاست



در پی هر گریه

من، بر اين ابري كه اين سان سوگوار

اشك بارد زار زار

دل نمي‌سوزانم اي ياران، كه فردا بي‌گمان

در پي اين گريه مي‌خندد بهار.

ارغوان مي‌رقصد، از شوق گل‌افشاني

نسترن مي‌تابد و باغ است نوراني

بيد، سرسبز و چمن، شاداب، مرغان مست مست

گريه كن! اي ابر پربار زمستاني

گريه كن زين بيشتر، تا باغ را فردا بخنداني!

گفته بودند از پس هر گريه آخر خنده‌اي‌ست

اين سخن بيهوده نيست

زندگي مجموعه‌اي از اشك و لبخند است

خنده شيرين فروردين

بازتاب گريه پربار اسفند است.

اي زمستان! اي بهار

بشنويد از اين دل تا جاودان اميدوار:

گريه امروز ما هم، ارغوان خنده مي‌آرد به بار

It's Love!

Turandot

I was bored, so I read different blogs. I was reading the Parsanevesht blog where I saw the "turandot" opera by Luciano Pavarotti. I read the story and I intersted to find out more about it. read Here please for more information.

Gals, guys! we have a great culture. Since I came here, I have found many surprising aspects of the effects of the persian culture to the other culture.

Turandot is a persian name (Turan dokht) and the story comes from "One Thousand and One Nights".

If you are interested to know more about the story, please read Synopsis of Turandot.


نوشتم راجع به اپرایی با اجرای پاواراتی به نام "توران دخت" با تنظیم "پوجینی" . پارسانوشت توضیح جالبی در مورد اون نوشته که ارزش خوندن داره
راستی اگه اهل اپرا هستین اپراهای ونکوور رو از دست ندین و حتی اگه به موسیقی کلاسیک هیچ علاقه ای ندارین هم کنسرت پوپ رومئو شدید توصیه میشود
نکته جالب دیگری که امشب بهش فکر کردم این بود که بعد از سالها وبلاگ نویسی ، این اولین جاییه که 2 تا خصوصیت داره
1) تونسته 1 سال دوام بیاره و آدرسش تغییر نکنه
2)خودمو لوس نکنم و خصوصی بازی دز نیارو بذارم همه بفهمن منم که البته نمیذاره خوب خیلی چیزا رو بنویسم . اینم تقصیره مامانمه که میخواد همه چیزو بدونه و باید هر شب اینجا بهش گزارش بدم . نه نه ! نگران نباشید ! به بابامم هر شب تلفنی گزارش میدم تا کار بدی نکنم یه وقت !
بابا تو ایران، جمهوری اسلامی کمتر به ما گیر میداد . با یه یدبختی سر صحبت و با دختر ایرونیه باز کردم و داشتم از استقلالم تو اینجا میگفتم که بابام زنگ زد و بلند گفت
دیروز زنگ زدم گوشی و ور نداشتی ! الانم زنگ زدم پیدات نیست مث اینکه . معلوم هست کجایی و چیکار میکنی؟
دختره خندید و رفت

Tuesday, January 02, 2007

Twist In My Sobriety

Twist In My Sobriety

I don't care about their different thoughts
Different thoughts are good for me

Since 1988 when I heard this song for the first time, this is the song which I listen to it every January 1st to remind me about the more important issues in the world than my stupid problems.

Cup of tea, take time to think, yeah
Time to risk a life, a life, a life

My 2006 was not an even year! I had good times and bad times like all the other people, but I think I gained more than I lost and it makes me happy. I could find some good friends, and I could make myself financially more stable in the last year, but I couldn't finish my second degree as I anicipated, and it brings me more pressure in the new year.

My 2007 would be a good year. I am trying to find a way to go to Iran, and I hope I can become an immigrant ASAP as it is very expensive to study here. Hopefully I will finish my second degree and think more carefully about my future.
I am trying to write some real business plan for my future in 2007.
I can't see Love in my calender , but we'll see what will happen!

Look my eyes are just holograms
Look your love has drawn red from my hands
From my hands you know you'll never be
More than twist in my sobriety

واسه مامان و بابامم به فارسی مینویسم تا خسته نکنن خودشونو از انگلیسی خوندن . اول یه چیزی ، شما نمیتونین چیزایی رو که میذارم ببینین چون سایتش تو ایران بستس . خود آهنگاروهم از این به بعد میذارم که حالشو ببرین و با روحیم آشنا شین
سال 2006 هم خوب بود و هم بد ولی خوبیاش بیشتر از بدیاش بود. واسه همین کلا ازش راضیم
نتونستم درسم و تموم کنم و این نکته بد قضیه هستش ولی کار پیدا کردم و اسکالر شیپ گرفتم که کمکم کرد . چند تا دوست خوبم پیدا کردم که امیدوارم از دستشون ندم مثل مهدی و کوهیار و فرتاش و کاوه و معین و بهروز و ... دقت کنین میبینین که با قبل چقدر فرق کرده لیستم ! همشون پسرن پس جایی واسه عشق و عاشقی تو سال بعدم ندارم مگر ایمنکه پیش بیاد که اونم همون مثل قدیمیه که میگه
پیش آمده ، پیش میاد دیگه
هدف سال بعدم بیشتر اینه که تو زندگیم ارضا بشم که خیلی کار سختیه راهی رو که شروع کردم . برای بار 12 هم که سیزارتا رو میخوندم دیدم که از راه غلطی شروع کردم پس نمیتونم بگم که مثل سدهرتا هستم یا نه یا اینکه کجای راهم با اندازه های اون ولی میدونم که من تو مرحله کاهن بودن و سامانتا (مرتاض) بودن نیستم که علامت خوبی نیست
کتاب جدیدی که شروع کردم "100 سال تنهایی " هستش که برای بار 8 امه که میخونمش ولی این دفه به انگلیسی ! باید سخت باشه
و آهنگ جدیدی که دارم مینوازم تانگوی تارگاست