Sunday, July 30, 2006

تو را به یاد می‌آورم، آماندا



امروزم دلم خالی شده ولی ایندفعه دلیلم یه چیز دیگس . البته که دلم واسه مامان و بابام تنگ شده ولی امروز جاستین ( همخونه ایم که فردا میره از اینجا ) باهام کلی حرف زد و درددل کرد. اصلا باید داستان و از اولش بنویسم ! 6 ماه پیش با کریس اومد و بخاطر مسئله ای که من با کریس داشتم مجبوره فردا بره و اصلا دلش نمیخواد . ما دوستای خوبی هستیم . تو فکر رفتم وقتیکه داشت میگفت " پس یه بفر که مامان و باباش هیچش بهش نمیدن و همش مستن چیکار کنه ؟ " ؛ ... ، "اون منم " { خیلی خلاصه نوشتم چون نمیخوام مسائل خصوصیشو بگم }. دلم خالی شد برای خوشبختیایی که داشتم و گذشتم از کنارشون . خوشجالم که آدمیم که از زندگیم تا اونجا که میشه استفاده میکنم ولی دوست دارم بهتر باشم
از 2 روز دیگه یه دختر سرخ پوست میشه همخونم همراه با تراویس . آدم جالب و شادیه
راستی آهنگ قشنگ "تو را به یاد می‌آورم، آماندا " رو شنیدین ؟
حتما بشنوید که بسیار زیباست
پیش درآمدی که رضا علامه زاده نوشته رو میارم ایتچا:

تو را به یاد می‌آورم، آماندا

وقتی ترانه‌ی "تو را به یاد می‌آورم، آماندا"ی "ویکتور خارا" را ترجمه می‌کردم، دلم نیامد بدون آوردنش در این صفحه، تنها به گذاشتنش در کنار ترانه‌اش در سمت راست، زیر بخش "ترانه‌های آمریکای لاتین" اکتفا کنم. بی‌هیچ توضیحی شما را به دوباره شنیدن ترانه، این بار همراه با خواندن برگردان فارسی آن دعوت می‌کنم. گمان نمی‌کنم قلبتان نلزرد.


تو را به یاد می‌آورم، آماندا،

خیابان خیس،

دوان به سوی کارخانه،

جائی‌که مانوئل کار می‌کرد.

لبخندی گشاده بر لب

باران بر گیسو،

هیچ چیز برایت مهم نبود،

می‌رفتی تا با او دیدار کنی

با او، با او، با او، با او.

تنها پنج دقیقه است

زندگی در پنج دقیقه جاودانه است.

بوق کارخانه صدا می‌زند

بازگشت به کار،

و تو، گامزنان،

نور می‌پاشی بر همه،

آن پنج دقیقه

شکوفایت می‌کند.

تو را به یاد می‌آورم، آماندا،

خیابان خیس،

دوان به سوی کارخانه

جائی‌که مانوئل کار می‌کرد.

لبخندی گشاده بر لب

باران بر گیسو،

هیچ چیز برایت مهم نبود،

می‌رفتی تا با او دیدار کنی

با او، با او، با او، با او.

با او، که بر خاک غلتیده است،

که هرگز آزاری نداشت

که بر خاک غلتیده است

و در پنج دقیقه

نابود شده است.

بوق کارخانه صدا می‌زند

بازگشت به کار،

بسیاری برنمی‌گردند،

مانوئل نیز هم.

تو را به یاد می‌آورم، آماندا،

خیابان خیس،

دوان به سوی کارخانه،

جائی‌که مانوئل کار می‌کرد.


بهزاد میگه :


من واقعا دلم لرزید ؛ بیچاره مانوئل . بیچاره اماندا . بیچاره ...

مردم اینور دنیا با مردم اونور دنیا چند تا تفاوت اساسی دارن. یکی از اصلی ترین تفاوتهاشون اینه که نمیفهمن جنگ یعنی چی ! دزدیده شدن و شکمجه شدن یعنی چی ! سانسور شدن یعنی چی ! محدود شدن یعنی چی !!! و این یعنی نمیفهمن - نه اینکه واسشون مهم نباشه - که مردم دارن سختی میکشن و شکنجه میشن و زیر شکنجه میمیرن .

ولی زندگی کردن واسه زندگی کردن همش بد نیست ، خیلی خوبیها هم داره . امیدوارم این آدمای خوب - باور کنید یا نه از ما خیلی بهتر و با فرهنگ ترن - بتونن درد مردمای دیگرو - نه با تجربه کردن بلکه با فکر کردن - لمس کنند.


Saturday, July 29, 2006

یک بستنی ساده


هیچوقت از کافی شاپ خوشم نیامده .وقتی آدم های رنگارنگ رو می بینم که

به زور دارند به هم لبخند می زنند حالم بهم می خورد.

بعد از مدتها یک روز عصر رفتم به یکی از این کافی شاپ ها همین طوری

که داشتم به مردم نگاه می کردم دیدم یک دختر گل فروش کوچولو آمد تو و رفت

پشت یک میز نشست .... برایم جالب بود...!!!

پیشخدمتی که خیلی ادعای انسانیتش می شد به سمت آن دختر یورش برد تا او را بیرون بیندازد.

دختر کوچولو با اعتماد به نفس کامل به پیشخدمت گفت:

پولش را می دهم ...هیچ چیز مجانی ای نمی خواهم!

کمی پایش را تکان داد و در حالی که زیر نگاه سنگین بقیه بود به پیشخدمت گفت :

یه بستنی میوه ای چند است؟

پیشخدمت با بی حوصلگی گفت : پنج دلار .

دختر کوچولو دست کرد توی لباسش و پولهایش را بیرون آورد و شروع به شمردن کرد .

بعد دوباره گفت : یک بستنی ساده چند است؟

پیشخدمت بی حوصله تر گفت : سه دلار.

دختر گل فروش گفت: پس یک بستنی ساده بدهید .

پیشخدمت یک بستنی برایش آورد که فکر نمی کنم زیاد هم ساده بود!!!

(احتمالا مخلوطی از ته مانده ی بقیه ی بستنیها بود...)دخترک بستنی را خورد و

سه دلار به صندوق داد و رفت ...

وقتی پیشخدمت برای بردن ظرف بستنی آمد ...

دید دخترک کنار ظرف بستنی دو تا 1 دلاری مچاله شده ...را

گذاشته برای انعام!!!




Thursday, July 27, 2006

مرگ بر آمریکا


آقای جمهوری اسلامی میشه ما رو فیلتر نکنی ؟ مامان و بابام میخوان بخونن !!! واسه اینکه دل احمدی نزاد ، این آزادمرد صلح طلب رو بدست بیارم واسش آهنک مرگ بر آمریکا رو گذاشتم ! ایشاللام حزب الله تون بزنه پدر این اسراییل پدرسوخته رو در بیاره
دست از سر ما بر میداری ؟؟؟؟؟؟

منو فیلتر میکنی؟؟؟

هاها ، یه خورده واسش بزرگه

Sunday, July 23, 2006


هر چند پیر و خستـه دل و ناتوان شدم
هر گه کـه یاد روی تو کردم جوان شدم
شـکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتـهای همـت خود کامران شدم
ای گلبـن جوان بر دولت بخور که مـن
در سایه تو بلـبـل باغ جـهان شدم
اول ز تحـت و فوق وجودم خـبر نـبود
در مکتـب غم تو چنین نکتـه دان شدم
قسمـت حوالتـم بـه خرابات می‌کند
هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
آن روز بر دلم در معـنی گـشوده شد
کز ساکـنان درگـه پیر مـغان شدم
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخـت
با جام می بـه کام دل دوسـتان شدم
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید
ایمـن ز شر فـتـنـه آخرزمان شدم
مـن پیر سال و ماه نیم یار بی‌وفاست
بر من چو عـمر می‌گذرد پیر از آن شدم
دوشـم نوید داد عـنایت کـه حافـظا
بازآ که من به عفو گناهت ضـمان شدم
برای خودم فال حافظ گرفتم و این آمد . امیدوار شدم , هاها

من ایرانیم


من ایرانیم
نژادم آریائیست
زبانم پارسی ست
احساسم شرقی ست
سفر را دوست دارم
کوچ رانه
......
اگر ایران به جز ویران ‌سرا نیست
من این ویران‌سرا را دوست دارم
اگر تاریخ ما افسـانـه ‌رنگ اســت
من این افسانه‌ها را دوست دارم
نوای نای ما گر جان ‌گداز است
من این نای و نوا را دوست دارم
اگر آب و هوایش دل ‌نشین نیست
من این آب و هوا را دوست دارم
به شوق خار صحراهای خشکش
من این فرسوده ‌پا را دوست دارم
من این دل‌کش زمین را خواهم از جان
من این روشن ‌سما را دوست دارم
اگر بر من ز ایرانی رود زور
من این زور آزما را دوست دارم
اگر آلوده‌ دامانید، اگر پاک
من ای مردم، شما را دوست دارم
...
پژمان بختیاری

Friday, July 21, 2006

آ قای مهرداد و بابای من


عجیب دلم واسه آقای مهرداد تنگ شده ، الان که دلم واسه بابام تنگ شده میفهمم که دل بابام وقتی میگه دلک تنگه یعنی چی ؟ واسه آقای مهرداد دلک تنگ شده , باید اسم اسماعیل آقا رم اضافه کنم

این نوشته از نوشته های من هستش ؛ تو رو خدا ! من همش نگرانم ، به خودتون برسین !!! گور پدر همه چی ! نمیخوام اینجوری بشم

جواد(برادر الهه) زنگ زد وگفت: بابا تموم کرد.

جواد دوسالی خارج ازایران بود وپیرمرد انگار منتظر دیدن پسربزرگش بود تا دست به دست مرگ بده.

جواد یک هفته ای بیشتر نیست که برگشته وبعد از ترخیص اثاث منزل ووسایلش ازگمرک ،دوروزی بود که برای دیدن پدر به مشهدرفته بود.

الهه الان خوابه ومن نمی دونم صبح زود اگه بخواهیم راه بیافتیم سمت مشهد،به خاطر این مسافرت چه بهانه ای باید سرهم کنم.

درضمن انگشتای خودم حسابی سرد شدن وکاردیگه ای ندارم جزاینکه خبر درگذشت مردی روبدم که خیلی دوستش داشتم.مرد مهربونی که دیر پیداش کردم وزود ازدست دادمش.

صدای سوزناک سرهنگی زاده بدجوری توی خونه می پیچه.خاموشش می کنم.حالا دیگه سکوت مطلقه.نه سرهنگی زاده می خونه ونه پدر خانم من.


Thursday, July 20, 2006

به خدا میخوام از خودم بنویسم ولی چیزی پیدا نمیکنم ، نه اینکه چیزی نداشته باشم بلکه برعکس

Wednesday, July 19, 2006

دومین نامه احمدی نزاد

آقای احمدی نزاد بازهم وقت اضافه آوردن و از اونجا که به نوشتن علاقه دارن دومین نامه ارشاد آمیز رو هم واسه آلمانیا فرسنادن ! میگین نه؟ خودتون بخوانید


زشت نیست ؟؟؟؟؟ بیشتر از 10 سال با هم دوستیم و من باید عکس حمید و از ارکات بدزدم

Tuesday, July 18, 2006

دلم خالی شده برای مامان و بابام


دیشب دلم واسه مامان و بابام تنگ شده بود ، فکر کنم منظور از دل تنگی اون احساسیه که آدم داره تو دلش و انگار دلش خالی میشه ! نمیدونم چرا میگن تنگ میشه چون خالی بشه گشاد میشه ! ولی من کاری با این چیزا ندارم ؛ من میگم دلم خالی شده برای مامان و بابام
جنگم دوست ندارم ، همدیگر و نکشین

Monday, July 17, 2006

لبنان شده فلسطین، ما تو تهران نشستیم

اسرائیل می خواهد آمریکا را وارد جنگ با ایران، حزب الله، حماس و سوریه کند تا برای خودش امنیت به وجود بیاورد و خودش را حفظ کند. جمهوری اسلامی ایران هم تصمیم گرفته است که لبنانی ها و سوری ها تا آخرین قطره خون در مقابل اسرائیل مقاومت کنند.
مشت زنی به دهان آصفیهمزمان با همین موضوع، آصفی سخنگوی رسمی وزارت خارجه گفت: «موشک و سپاه ایرانی به کمک حزب الله نرفته است.» اما فرمانده سپاه برای زدن مشت محکمی به دهان وزارت خارجه، اعلام کرد: «سرنوشت فلسطین، لبنان، سوریه، عراق و ایران به هم پیوسته است.» احمدی نژاد نیز برای زدن مشت محکم تری به دهان شخص مذکور گفت: «اگر به سوریه حمله شود، بی پاسخ نمی ماند» رهبری نیز به گروه مشت زنی اضافه شده و اعلام کرد: « حزب الله هرگز خلع سلاح نمی شود.» از سوی دیگر وزیر اطلاعات و رئیس شرکت گاز ایران که با گاز گرفتن عیسی سحرخیز فعالیت خود را چند سال پیش آغاز کرده بود، برای اینکه آصفی مشت آخر را هم بخورد، گفت: « در صورت جنگ با آمریکا تمام منافع این کشور را در تمام جهان مورد هدف قرار خواهیم داد.»
ما اهل کوفه نیستیم، ما اهل بیروت هستیم
\از طرف دیگر، به دنبال اعلام نظام الدین گل حسنی، کنسول ایران در بیروت که دیروزگفته بود «ایرانیان از لبنان جنگ زده خارج شدند.» و همزمان با اعلام این که « پروازهای تهران به بیروت متوقف شد» محمدی، سخنگوی ستاد پاسداشت شهدای جهان اسلام(استشهادیون) اعلام کرد: « 27 نفر در دو گروه آموزش دیده از استشهادیون ایران برای حضور در جبهه های لبنان به این کشور اعزام شدند. اعزام این نیروها کاملا داوطلبانه و با استفاده از قوانین بین المللی در پوشش افراد عادی صورت پذیرفته است.» به دنبال اعزام این گروه از استشهادیون به لبنان، آگاهان نکات زیر را تذکر دادند:
1) چون این افراد به صورت داوطلبانه و براساس تصمیم شخصی می خواهند خودشان و دیگران را منفجر کنند، از مسوولان پلیس لبنان و سوریه و فلسطین و نیروهای نظامی اسرائیل درخواست می شود با این افراد همکاری نموده، با توجه به اینکه غربیه هستند، در خرید اتومبیل و در اختیار قرار دادن مترجم و پیدا کردن محل مناسب برای انفجار با این برادران همکاری نمایند.
2) چون این افراد شخصا تصمیم گرفته اند که خودشان و دیگران را منفجر نمایند، نیروهای امنیتی اسرائیل و لبنان حق دخالت در مسائل شخصی آنان را ندارند.
3) چون این افراد به صورت داوطلبانه و با استفاده از قوانین بین المللی قصد دارند بصورت کاملا صلح آمیز اقدام به کشتن خود و دیگران نمایند، دولت ایران مسوولیتی در قبال اعمال این افراد ندارد و صرفا در صورتی که آنان به عنوان ایرانی نیازی به پول یا ماشین یا مواد منفجره داشته باشند، با آنان در حد رفع نیاز همکاری می کند. لذا از کسانی که قرار است منفجر شوند، دعوت می شود مکان عملیات را خلوت نکنند که این برادراان داوطلب که با استفاده از قوانین بین المللی قصد کشتن خودشان و دیگران را دارند، عملیات شان را با موفقیت انجام دهند.
4) با توجه به اینکه این افراد در پوشش اشخاص عادی برای عملیات استشهادی می روند، از فروشندگان بمب، ساعت، اتومبیل درخواست می شود که ضمن دادن تخفیف در قیمت، به این افراد به عنوان ایرانیان کاملا مستقل نگاه کنند. و برای احترام به فرهنگ ایرانی امکان انفجار سریع آنان را فراهم نمایند.
, Ebrahim Nabavi

Sunday, July 16, 2006



دیروز روز عجیب و خوبی بود , یه سنجاب ناز پایین خونمون دیدم و رفتم دویدم و برنج خریدم و رفتم سلمونی ! اولین چیزی که جاستین بهم گفت این بود
"Wow! Your hair is TOO short! "
یعنی " وای! موهاتو خیلی کوتاه کردی " راستم میگه
یکمیمکیم درس خوندم
راستی این 2 تا عکس جالبو از دل پیرو دیدین؟ عکس اولیه خیلی حرف واسه گفتن داره ! دقت کن

نمونه ای واقعی از پروزههای ایرانی


آقا این عکس بامزه رو دیدن که روزنامه شرق گذاشته ؟

در همين زمينه
برآورد اوليه پروژه :
۲۲۰۱۴۹۷۱۰۰۰ ريال
هزينه انجام شده تا بهمن ماه ۱۳۸۴: ۴۵۰۲۰۳۰۷۳ هزار ريال
هزينه انجام شده در سال ۸۴:
۱۱۵۹۴۰۴۹۱ هزار ريال
تاريخ تحويل زمين:
۱/۲/۱۳۷۶
تاريخ شروع: ۱/۲/۱۳۷۶
تاريخ خاتمه: ۱/۱۲/۱۳۷۸ (طبق قرارداد)
تاريخ اتمام واقعى: ۲۴/۴/۱۳۸۵


Saturday, July 15, 2006


شانس ما رو باش ! 4 تا هسته زردآلو خوردم , 4 تاش تلخ بود

Iran's Stake in the Mideast Crisis


Interesting article in Time about Iran and the middle east conflict.
Iran's Stake in the Mideast Crisis
On Scene: Despite its fiery rhetoric, Tehran isn't eager to get actively involved in the current conflict. But it is more than willing to exploit it to advance its popularity in the Islamic world
More ...

My way of living

Thursday, July 13, 2006


هر که ما را ياد کرد،‌ ايزد مر او را يار باد
هر که ما را خوار کرد، از عمر برخوردار باد
هر که اندر راهِ ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی کز باغ وصل‌اش بشکفد، بی‌خار باد
در دو عالم نيست ما را با کسی گرد و غبار
هر که ما را رنجه دارد، راحت‌اش بسيار باد!
مير سيد علی همدانی

Tuesday, July 11, 2006

سخنان اکبر گنجی را با صادق صبا بشنوید
متن را اینجا بخوانید
جالب است که ایشان به صورت مستقیم خواستار تغییر جمهوری اسلامی شده است
من هنوز نمیتونم بپذیرم آقا جان که این آقای گنجی 180 درجه عوض شده است
نمیتونم بفهمم ! نمیتونم بپذیرم

GO TO HELL










I know that you wanna say "Hey, don't be like that! You jerk! You always wanted to go and now you just say that you miss your home town!? " Yeah, I miss my home town ! So WHAT? You know nothing about that! I lived there. I have so many memory from there. It is bad, but I love it. I don't wanna complain because Vancouver is the best city that I've ever seen, but I love Tehran too. You can not believe if I tell that I waisted most of my life in the stupid traffic jam, but sometimes it gives me the feeling that you can not undrestand. I am powerful, brave ! So don't think that I give up! NOWAY, if you think so GO TO HELL

Monday, July 10, 2006

Ahmadinejat and FOX NEWS


Many articles I have found on the Mr.Bush and Mr. Ahmadinejat, but the Fox news 3 articles of these two men is quite interesting.

The first one is about how much they are close to each other in aspect of the characteristics.

“If he’s convinced he’s right, he’s not going to change his mind, no matter what anyone says,” said the president’s friend. Though such assessments are frequently used to characterize President Bush, in this case it was a description of Mahmoud Ahmadinejad, Bush’s counterpart in Iran.
read the entire article HERE...

The second one is somehow rediculous, but it is worth reading.

In his soccer-playing youth, Mahmoud Ahmadinejad was renowned for two valuable skills: speed, and his ability to fake out an opponent with fancy footwork. Of course, he mostly played indoor, or salon soccer, on a smaller-than-normal field.
read the complete article HERE

The third one is a 1 side article, but as an Iranian, I am agree with many of the issues.

There is a Persian saying that, roughly translated, goes: Once you’ve been near death, the flu isn’t so bad.

Read the whole article HERE

Sunday, July 09, 2006

No Comment

He is Mr. Khatami who was the president of Iran in 1999. All of us as the iranian students voted for him, but what was the result?
Nothing, he can do nothing, but speaking ! Isn't it amazing? He just can speak and smile !

Viva Italia !






Tehran bans senior U.N. inspector from Iran: Diplomat


BERLIN (Reuters) - Iran has banned a senior U.N. nuclear inspector who has criticized the Tehran government from visiting the country, a Western diplomat said on Sunday. More ...

July 9, 1999 (Iran, student protest)


یاد 18 تیر بخیر . همون نزدیکیها بودم و ... ولش کن ! چقدر دنیا ...! نمیدونم
A brief history of the most violated student protest after the islamic revolution is HERE

Saturday, July 08, 2006

Mother


Mom! No comment !

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا





آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا كه من افتاده ام از پاچرا
نوشدارویی وبعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست
من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا
نازنينا ما به ناز تو جوانی داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
وه كه با اين عمر های كوته بی اعتبار
اينهمه غافل شدن از چون منی شيدا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي كند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنيا چرا
شهريارا بي حبيب خود نمی كردی سفر
راه عشق است اين يكی بي مونس و تنها چرا
بی مونس و تنها چرا؟؟

بشنوید