Tuesday, August 31, 2010

بابا ٍ مامان ، میشه نرید ؟
ای بابا

Sunday, August 22, 2010

اداری نشوید

پدرم گفت اداری نشوید

اسب وابسته به گاری نشوید

در ادارات کسی کس نشود

تا که وابسته به ناکس نشود

شد فراموش چو حرف پدرم

تا بناگوش کله رفت سرم

کارمندی چو مرا شد پیشه

تیشه عمر زدم بر ریشه

سوختم شعله شدم دود شدم

بعد خاکستر و نابود شدم

پسرم حرف پدر را بشنو

تو به راهی که پدر رفت نرو

"نراقی"