Sunday, September 30, 2007

خوشگذرانی



چه حالی داره تو بهتریین شهر دنیا ، یکی از بهترین بنادر دنیا ، شاید گرونترین قسمت دنیا ، با دوست دوران بچگی بشینی تو یه رستوران عالی و کباب ماهی با سس جاماییکایی بخوری و با قایق مردم عکس بندازی

Friday, September 28, 2007

Imagine


I mean, we're all f u c k e d. More or less, ya know.

Tuesday, September 25, 2007

یک نکته

نمیدانم که پست کوفتمان رو خوندید یا نه . علاوه بر قضیه ها و مسائل جدی پشت پرده ! (که بخاطر این پست معلوم میشه با خیلیا این مسائل وجود داره! )نکته جالبی نظرمو جلب کرد .
گوش میکنم .بارها سعی در زمزمه اون داشتم ! La Femme de Mon Ami سالهاست که من به
"البته فقط زمزمه آهنگ" رو، ولی حتی یکبارهم سعی در فهمیدن معنی آن نکردم .
از این نکات ریز در زندگیم زیاد است . در این چند دقیقه ای که از فکر کردن به این مسئاله میگذرد دارم به این نتیجه میرسم که بهتر است کارها و شعرهایی رو که فهمیدم و فقط زمزمه نمیکنم رو بشمرم ! تا 10 که بلدم؟

Sunday, September 23, 2007

Simplicity

بازهم اول مهر آمد


مدرسه ها وا شده ---- همهمه برپا شده
با حضور بچه ها مدرسه زیبا شده

همیشه پدربزرگم با اشتیاق فراوان ، انگار که خودش میخواهد بیقرار به سمت مدرسه بدود ، مرا که از رسیدن اول مهر دل آزرده بودم به شوق می آورد

Saturday, September 22, 2007

effective without any prove



I love the scene he got shot! It's the last scene in this part. The very last one. I wonder what would I do when I got shot by the life.
Nietzsche brings the idea of eternal return. In a very simple sense, if I live only once, I may not live at all. In other words, everything will happen when we experience it, and recurrence of it makes the return infinitely. Nietzsche proved it to himself in Thus Spoke Zarathustra, part III, chap. 2, #2, Of the Vision and the Riddle .
The beauty is he called it "The thought of eternal return". thoughts don't need to be proved to be effective.
I like it, and I believe in it. Even everything is a lie, and time is a circle!


Thursday, September 20, 2007

Don't fence me in





The original song was sung by Bing Crosby

again and again

I've tried so hard to tell myself that you're gone
But though you're still with me
I've been alone all along

اینم از این ! به قول "سان جون"

سرانجام ترسم را كنار گذاشتم. اما از او نمادي ساختم از همه آن چيزها كه در نظرم ناشناخته و هول انگيز بود. او همه چيز بود. رياضياتي كه نمي فهميدم و مادر طبق معمول غلط و غلوط آن را جبر مي ناميد. كم ترين مخرج و بيشترين ضريب مشترك بود. زندگي خارج از خانه من در دل مه و دور از مادر وبد. و تنهايي ام، عجز و درماندگي ام در پيدا كردن دوست،‌زحمت مشق نوشتن، افسوسم از بزرگ شدن، خالصه عمي بود كه وقتي تاريكي شهر را فرا ميگرفت و خيابانهاي خلوت و تاريك را تماشا ميكردم، سرتا پاي وجودم را ميگرفت!

سبيل سفيد/ ناتاليا گتيربورگ

و به قول دوستی

It's all about life!


Tuesday, September 18, 2007

به یاد آقابابا

حيدربابا ، ايلديريملار شاخاندا === سئللر ، سولار ، شاققيلدييوب آخاندا
قيزلار اوْنا صف باغلييوب باخاندا=== سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه !
منيم دا بير آديم گلسين ديلوْزه

حيدربابا ، کهليک لروْن اوچاندا کوْل ===ديبينَّن دوْشان قالخوب ، قاچاندا
باخچالارون چيچکلنوْب ، آچاندا === بيزدن ده بير موْمکوْن اوْلسا ياد ائله
آچيلميان اوْرکلرى شاد ائله

بايرام يئلى چارداخلارى ييخاندا === نوْروز گوْلى ، قارچيچکى ، چيخاندا
آغ بولوتلار کؤينکلرين سيخاندا=== بيزدن ده بير ياد ائلييه ن ساغ اوْلسون
دردلريميز قوْى ديّکلسين ، داغ اوْلسون

حيدربابا ، گوْن دالووى داغلاسين ! === اوْزوْن گوْلسوْن ، بولاخلارون آغلاسين !
اوشاخلارون بيردسته گوْل باغلاسين === يئل گلنده ، وئر گتيرسين بويانا
بلکه منيم ياتميش بختيم اوْيانا

حيدربابا ،‌ سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون !=== دؤرت بير يانون بولاغ اوْلسون باغ اوْلسون !
بيزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون=== دوْنيا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ايتيمدى
دوْنيا بوْيى اوْغولسوزدى ، يئتيمدى

حيدربابا ، يوْلوم سنَّن کج اوْلدى=== عؤمروْم کئچدى ، گلممه ديم ، گئج اوْلدى
هئچ بيلمه ديم گؤزللروْن نئج اوْلدى=== بيلمزيديم دؤنگه لر وار ،‌ دؤنوْم وار
ايتگين ليک وار ، آيريليق وار ، اوْلوْم وار

Taghriban Behesht

It's one of my friend's perspective from the Iran's environment.

"
inja ke hame chees aliye hich ghamy nadarim joz faravary sokhte hasteyi
ke inoham reis jomhore mahbobemon gofe ta do se rooze dige hal mikone va iran mishe behesht
va ye jaye onayi ke az iran raftan misoze
kholase inam gozaresh vaze ma
ghorbonet
"

I have to finish the experiment, my thesis, a paper, and a course related report. That's why I am always either at work or at SFU these days, and I don't have Farsi keyboard to write in Farsi :(.

Monday, September 17, 2007

War on Iran?

I was reading BBC. The main article is about the Iranian's response to the French's foreign minister's speech on war with Iran. I guess it is worth reading the comments of readers.
The interesting point is I couldn't find many ideas supporting the war. It makes starting the war for US very hard.
At least I hope ...

Sunday, September 16, 2007

Sweet dreams of you simple life

Who is the rat? We all have some tails. There are plenty of rats around us. Remember, everyman earns what he wants! and don't trust to somebody who has nothing to lose.

All dead! It's true. how far will you take the lies? What about the scarifies?

I strongly agree with Costello that "I don't want to be a product of my environment. I want my environment to be a product of me."

Watch "The Departed" very carefully. Watch the dead. Are the rats dead?

The Blue Danube

Try not to become a man of success, but rather try to become a man of value.
Albert Einstein

البته که معلم اخلاق نیستم . واسه خودم گفتم . یادم رفته که چرا اینهمه دورم ! همش دنبال کار و درسم . چه بده نه؟ امروز که "فوگ " رو گوش میکردم یادم افتاد که به خودم نمیرسم . فکر کنم مثل فال حافظ میمونه . معصومانه بهت میگه که کجای کاری .
داشتم بهش گوش میکردم و مرور میکردم زندگی رو



Saturday, September 15, 2007

The stuff of thought

I was watching Steven Pinker's speech on language, and how it is related to human relationships. I thought it worth sharing.

Every sin leaves a mark



شخصیتی که نتونستم درک کنم "سوزانا " نبود ! " ژان پیر" " بود. حتی "لوک " روهم درک میکنم ولی او را نه ...
در مورد "برای عشقمان " حرف میزنم .
امشب "وعده های شرقی "ا رو دیدم .(مهدی به داد ترجمه رسید ) البته منو چه به نقد ولی از نظر من فیلمنامه خیلی خوب نبود و حتی کارگردان هم خیلی قوی نبود. بسیاری از اتفاقات هم قابل پیش بینی بود و هم کلیشه ای.
دلیل انسان دوستانه زنی برای حفظ یک کودک . تحت تاثیر قرار گرفتن یک جاسوس با دلیلی بی اهمیت به نام "سن" قربانی . خشونت بیمورد و غیر واقعی و ضعیف بودن بسیاری از شخصیتها مثل جوان ابتدای فیلم یا حتی "راننده" که مثل "راکی " هی چاقو میخورد و بازم میجنگد و ... ، از نظر من باعث انتقادهای فراوانی میشه از طرف منتقدانی مانند راجر ایبرت که به این مسائل خیلی حساسند.
با تمام این حرفها ساختار فیلم از بسیاری از فیلمهایی که من امسال دیدم قوی تر بود و چون داستان به "پدرخوانده " نزدیک است و پدرخوانده هم ،هم از نظر فیلم نامه و هم شخصیت پردازی ( سانی ؟ پدرخوانده ؟ مایکل ؟ ... ) به جرات قویترین فیلم تاریخ است ، کار "کرانبرگ" را بسیر مشکل کرده است.
البته دوباره! من رو چه به نقد.

Wednesday, September 12, 2007

dastan

Ey khodaaaaaaaa! Ina khatarnakan! Mare samiyan ! agha nayayn daneshgah ya age miyayn Library nayayn . Vase khodetoon migam !
khosh be hale Sigi ke graduate mishe o lazem nist zajr bekeshe!

ajab dastaniye agha

Failing again

I failed!

Fail! Try again ! If you wanna fail, fail better!

Have you ever heard about "Eternal Return"? I guess I am doing everything again. According to the Eternal return idea, if I live more than one it is as if I never live ! I am repeating all of my life again.
I guess I am just a moment in time ...

Tuesday, September 11, 2007

حرفی نیست






دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد ---- بزیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد ----- نه هرچشمی نظردارد نه هر بحری گهر دارد

بعد از برگشتن از کوه پیمایی و در آسمانها سفر کردن در کشوری که هیچ کس در آن از گشنگی نمیمیرد ، چه خوب بود دیدن فیلم "بابل" که یادآوری کند به من آدمهایی در این دنیا میمیرند ، برای هیچ .
نشنیدن فقط همین همهمه هایی که می آزاردمان چه دردی دارد !
و گاهی فقط "انسان" بودن کافی است
حتی با دیدن صحنه هایی از توکیو ، دلم خالی خالی شد ! از آن خالی ها که فقط برای تو و بابا میشد ولی اینبار "تهران " هم داخل ماجرا بود.
سلام به آقابابا برسانید تا فردا باهاش حرف بزنم . گچ را تحمل کردن در آن سن خیلی سخت است.
بگذریم ...
شنبه صبح ، 3 ساعت از ونکوور به سمت شرق رفتیم تا به دریاچه زیبایی برسیم بنام " دریاچه برق " .2 دریاچه بزرگ بود به نامهای "برق" , "رعد ".
4 ساعت پیاده روی ما را به جایی رساند که باید شب را آنجا سپری میکردیم . چادرها را برپا کردیم و به گفت و شنود گذشت .
شب ساعتی را بدور از دغدغه به تماشای ستارگان بی همتا گذراندیم . در صلح با دوستانی از چین ، چک ، کانادا ، اسرائیل، آلمان ، تایوان و فرانسه . همه با هم دوست ، همه با هم یکدل ! همه به هیچ جا تعلق داشتیم و به همه جا .به آسمان و زمین وابسته بودیم و به هم . زیبا نیست ؟
شب از سرما یخ زدیم ! هوا بسیار سردتر از آنی شد که اعلام کرده بودند و حتی ار کیسه خواب هم میلرزیدیم ولی خندیدیم به بیخوابی و سرما ! فقط خندیدیم و نخوابیدیم
فردا صبحش تا ظهر صبحانه خوردیم ! و برگشتیم به دریاچه اولیه تا آماده شویم به " کوه فراستی " برویم .8 ساعت رفت و برگشت طول کشید.
شب دیر وقت به خانه برگشتم.
دوستانی باور نکردنی پیدا کردم .


Friday, September 07, 2007

Camping at Lightening lake


فیلمهای زیادی نیستند که از روی کتاب بسیار قوی ساخته شده باشند و توانسته باشندبه اندازه فیلم "بار هستی " بیمعنی باشند.
در ضمن بنده فردا و پس فردا به کمپینگ در اینجا میروم و یکشنبه شب بر میگردم . اگر حرف نزدیم خلاصه نگران نشوید .
چند وقتی است به پر و پای یکسری میپیچم که خیلی حال میدهد. مانند این است که گوش خدا را بپیچانی که "کره خر ! ما خوشبختیم یا آنها که بهشان عقلی دادی؟ مگر نمیدانی که بزرگترین خوشبختی انسان ، نداشتن عقل سالم است !؟"
فکر کنم با خنده از کنارم بگذرد


Tuesday, September 04, 2007

دوران


To be in power, u don't need guns or money or even numbers, u just need the will
the other guys wouldn't


چند کار را باید در "دوران" انجام داد." دوران " به دو گونه است . مکان و فکر که همگونند در قیاس با زمان .

در دوران فرداد ، به دلیل بی اهمیت بی پولی ، سه روز مرکز شهر را پیاده گز کردیم .
وقتی با دقت به اطراف نگاه میکردم ، نظرم جلب شد به خطر وارد کردن "زمان" به عنوان بعدی در زندگی چرا که درگیری در زمان القا کرده بود که بیش از یکبار قرار است زندگی کنم . پس "برمیگردم " ای مکان ، باز میآیم ای انسانی که نماینده تفکری ، فعلا "وقت " ندارم
سه روز صبحها از خواب برخواستم ، صبحانه را در چشم انداز زیبای خانه خوردم و تا عصر که دوستان را ملاقات کنم در شهر قدم زدم . در تمام مدت فرداد کسی بود که تشویقم میکرد به "زندگی " که مدتها بود فقط شعارش را جمله وبلاگم کرده بودم . سه روز بستنی خوردیم . سه روز همدیگر را دوست داشتیم . سه روز خندیدیم و قول دادیم که یادمان نرود " زندگی " چیست .
دوستان عزیز - هر سه روز - که قدم رنجه کردید و شبهای فراموش ناشدنی از خود آفریدید ، نمیدانم چگونه خوشحالی خودم را از داشتن شما ابراز کنم .
نمیشه آقا نمیشه ! زورکی نیست
و مرسی فرداد که در تمام "دوران " من حضور داشتی