امروز هم دوشنبه است

بیخوابی چنان او را از پای درآورد که یک روز سحر، پیرمرد سپیدمویی را که وارد اتاقش شده بود، نشناخت. پرودنسیوآگیار بود.
وقتی بالاخره او را شناخت با تعجب متوجه شد که مرده ها هم پیر میشوند.
دلتنگی، قلب خوزه آرکادیو بوئندیا را در هم فشرد . با تعجب گفت : "پرودنسیا! از چه راه دوری آمدی!" پس از سالیان دراز ، دلتنگی بخاطر زنده ها چنان شدید و احتیاج به مصاحبت و نزدیکی مرگ در مرگ چنان زیاد بود که پرودنسیا آگلیار عاقبت به بدترین دشمن خود پناه آورده بود
...
خوزه آرکادیو بوئندیا از او پرسید : "امروز چه روزیست؟"
آئورلیانو جواب داد " " سه شنبه"
خوزه آرکادیو بوئندیا گفت : " من هم همین فکر را میکردم ولی یکمرتبه متوجه شدم که امروز هم مثل دیروز دوشنبه است ! آسمان را ببین، دیوارها را ببین، گلهای بوئندیا را ببین،امروز هم دوشنبه است!"
فردای آنروز، چهارشنبه، خوزه آرکادیو بوئندیا وارد کارگاه شد و گفت :"وحشتناک است! میبینی هوا چطور است؟ ببین خورشید چه حرارتی دارد! درست مثل دیروز و پریروز، امروز هم دوشنبه است! "
"برگرفته از کتاب صد سال تنهایی"
آری! امروز هم دوشنبه است
...
خوزه آرکادیو بوئندیا از او پرسید : "امروز چه روزیست؟"
آئورلیانو جواب داد " " سه شنبه"
خوزه آرکادیو بوئندیا گفت : " من هم همین فکر را میکردم ولی یکمرتبه متوجه شدم که امروز هم مثل دیروز دوشنبه است ! آسمان را ببین، دیوارها را ببین، گلهای بوئندیا را ببین،امروز هم دوشنبه است!"
فردای آنروز، چهارشنبه، خوزه آرکادیو بوئندیا وارد کارگاه شد و گفت :"وحشتناک است! میبینی هوا چطور است؟ ببین خورشید چه حرارتی دارد! درست مثل دیروز و پریروز، امروز هم دوشنبه است! "
"برگرفته از کتاب صد سال تنهایی"
آری! امروز هم دوشنبه است
Labels: 100 years of solitude