Tuesday, April 28, 2009

مدتی نبودم ... برگشتم

Tuesday, April 21, 2009

طی شد این عمر، تو دانی به چه سان؟
پوچ و بس تند چونان باد دمان
همه تقصیر من است ، خودم میدانم...
که نکردم فکری ...
وتامل ننمودم روزی،
ساعتی
یا آنی،

کودکی رفت به بازی ،به فراغت ، به نشاط...
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون تا بچه است ،بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست!!! بایدش نالیـــدن!!
من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو
نتوان خندیدن؟
هیچکس نیز نگفت:
زندگی چیست؟ چرا می آییم؟
بعد از این چند صباح،به کجا باید رفت؟
با کدامین توشه، به سفر باید رفت؟

یک نفربانگ برآورد که او از هم اکنون باید،فکرفردابکند
دیگری آواداد که چو فردابشود،فکرفردابکند
سومی گفت:همانگونه که دیروزش رفت ... بگذرد امروزش،همچنین فردایش

Wednesday, April 15, 2009

از دریچه ام نگاه میکنم
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم
...
بر جدار کلبه ام که زندگی است
با خط سیاه عشق
یادگارها کشیده اند
مردمان رهگذر:
قلب تیر خورده
شمع واژگون
نقطه های ساکت پریده رنگ
بر حرف در هم جنون
فروغ

Monday, April 13, 2009

Concierto de Aranjuez is in mind mind all the time ...


پدر این دل بسوزه که آدمو از زندگی میندازه
جون تو نفسم بند اومده بود ! فکر کردم خود ُبل پرزُ و دیدم امروز بالای کوه وهمین الانم گرفتارم
عجب گیری افتادیما

.

Sunday, April 12, 2009

نگردد شاخک بی بن برومند +++++ ز تو سعی و عمل باید ز من پند


Friday, April 10, 2009

آدمهایی رو که بی هیچ دلیلی زیر درخت پر از شکوفه می ایستند و با حوصله در حالیکه به صدای پرنده ها گوش میدند به درخت خیره میشند و دوست دارم

Thursday, April 09, 2009

تو اون کوه بلندی
که سر تا پا غروره
ازصبح تا شب تو گوشمه . با صدای تو . آرامش کامل رو بهم میرسونه وقتی یادآور میشم صدات و تو سرم
قشنگیش اینه که انرژی اون موقعها رو هم بهم بر میگردونه . دیگه احساس خستگی و ناراحتی نمیکنم .


Sunday, April 05, 2009

امروز بچه ها دوستم داشتند . ۴ تا بچه بهم لبخند زندند و ۲ تا باهام خوش و بش کردند . خوشحالم