Thursday, December 27, 2007

قدرت


دوستانی که میزایید ، بیزحمت نام فرزندانتان را پارسی انتخاب کنید . اینجا کلی هزینه میرود که ثابت کنیم ما عرب نمیباشیم ولی فایده اش کم است . چرا ؟
امروز رفته بودیم دبیرستانی در حومه ونکوور تا راجع به فرهنگهای مختلف سخن بگوییم. یک بچه تخص کانادایی سوالی از من و دوست عربم ( هر دو از فرهنگهای هم به شکل افتضاحی بدمان می آید ) پرسید که من را خجالت زده و دوست عرب را خندان کرد . بچه تخصه پرسید :
بهزاد یک سوال دارم . من نمیفهمم تفاوت شما چیه ! من فرق بین " محمود احمدی " را با " صدام حسین " یا " روح الله خمینی " را با " محمد علی " و یا حتی دوست ایرانیم " مهدی واعظی " را " با دوست عربم " محمد جاسمی" نمیفهمم . میشه توضیح بدی بهم ؟

من چی بگم ؟ جون مادرتون آدمیزادانه اسم بزارین بابا . واسه ما دردسر درست نکنین !

در ضمن ،
حالا ما که اوتیم ! آدم متاسف میشه وقتی همه رو میبینه که از مملکت اسلامی فلنگو بستن. امروز در خبرها اومده بود که تیم المپیاد "نجوم " ایران در دو رده سنی زیر 17 و زیر 15 سال مقام اول جهان رو در کنار کره جنوبی بدست آورده . من یادم نمیاد من درس نجوم خونده باشیم . به خدا تو مدرسه درسخون بودم ! .
منم امروز توی بانک فقط گفتم اگه پولی رو که واسه کردیت کارتم خوابوندم (اون موقع که اینترنشنال بودم ) بهم ندین خوب من میرم یه بانک دیگه . چون بالاخره دارم یه کارایی میکنم ، بدون بحث قبول کردن و کردیت رو زیادم کردن ! . منظورم اینه
حالا منظور چیه؟ همون بحث تکراری که من باید یاد بگیرم که برای کارای خوب مردم بهشون پاداش بدم و برای کارای بدی که میکنن ، بهشون فرصت بدم که خودشون رو درست کنن . این یعنی قدرت

شیکمو

هر چند خود خداییم اما از خدا میخواهیم این احساس جوانی را از ما نگیرد حال که مجبوریم سنین جوانی را کم کم به فراموشی بسپاریم . این شبهای خوب هر چند بدون شما لطفش کمتر است ولی مانند شبهای کودکی میماند که ناگهان در بحبوحه دست و پا زدن در روزمرگی به سراغم می آیند .
شبهای شاد را دوست دارم .

اتفاقی جالب افتاد . دختری بسیار زیبا در همسایگی داریم و 2 سال است که همدیگر را میبینیم . با دوستانش برای نوشیدن مشروب به ونکوور رفته بود . منهم به اتلانتیس . موقع برگشتن آنقدر در فکر بودم که نشناختمش . دیدم دختری زیبا رو با اخم گاهی به من نگاه میکند ولی فکر کردم یا با جلویی من است و یا با پشتی من ! دم در آسانسور متوجه اشتباهم شدم . عذر خواهی کردم و توضیح دادم که این روزها اوضاع کمی قاراش میش است . با خنده گفت بارها به تو اخم کردم ! باید کمی فکر کنی وقتی دختری اخم میکند به جای محل نگذاشتن ، دلیلش را بپرس .
راست میگوید . از این پس باید چنین کنم.

خدا پدر و مادر صبا را هم نگه دارد ! پریشب که منزلشان مهمانی بودم . یک کاسه پر عدسی خوشمزه به یادگار آوردم میزل که در این نصفه شبی و گرسنگی بسیار میچسبد خوردنش .
صبا جان عدسی را داغ میکنم و میخورم . کمی نمک و لیموی تازه هم چاشنیش خواهم کرد . البته این را اصلا نگفتم که دل داش مهدی بسوزد ! مریض است ، گناه دارد تفلکی ولی اگر بیمار نبود خیلی دلش میخواست که بخورد ! شیکموست

Tuesday, December 25, 2007

Sway

Get this widget | Track details | eSnips Social DNA
پرنده گفت : "چه بویی ، چه آفتابی ، آه
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت."

پرنده از لب ایوان پرید. مثل پیامی پرید و رفت

پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمیکرد
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت

پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بی خبری میپرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه میکرد

پرنده ، آه، فقط یک پرنده بود
پرنده، آه، فقط یک پرنده بود

فروغ

Sunday, December 23, 2007

انواع مهمانی های ایرانی


پسر ، آدم باید مواظب باشه حتی وقتی تو اینترنت و حتی اگربیشتر برای خانواده مینویسه . نه بابا بچه ها! اگر پست های من بعد از مهمونیهای ایرونی رو ببینین (از همون 2 سال و اندی پیش! )من همیشه یک همچین گله ای رو کردم . از نظر من نبودن رابطه خیلی بهتر از داشتن یک رابطه ناسالمه . و رابطه ناسالم چیزی است که بر پایه مفاهیم انسان دوستی (رفاقت و وفا و ...) استوار نباشه .
خلاصه دوستان از این تلخ گوشتی بنده با مهربانی میگذرند به امید خدا !

و به طور مشخص "مهمانی های ایرانی " به چند دسته تقسیم بندی میشوند :

1-"مهمانی های غیر خودمانی ایرانی" مهمانی هایی هستند که انسان 3 نفر را میشناسد و 300 نفر را نمیشناسد و همه هم ایرانی هستند .
در اینگونه مهمانی ها اگر مشروب باشد ، انسان آن 3 دوست را هم از دست میدهد ، کتکی مفصل میخورد همراه با چند فحش به عمق پدر پدربزرگ و احتمالا نتیجه نوه کوچک هم راجع به اتفاقات مهمانی میشنود. و همه با هم ( بدون شما! ) به شما میخندند.
و اما اگر مشروب نباشد ، انسان مانند مادر مرده ای که میخواهد جلوی بچه ای کوچک خودش را خوب جلوه دهد باید 4-5 ساعت روی صندلی بنشیند ( یا گاهی که میزبان می آید ، قری زوری بدهد ) و لبخند های مصنوعی هدیه کند . و معمولا قبل از خوردن کیک بهانه ای آورده ، متواری گردد.

اصولا اثرات مخرب بودن در مهمانی نوع اول به اندازه چند بمب احمدی نژادی است و اصلا توصیه نمیشود.

2-"مهمانی های خودمانی ایرانی " معمولا از حداکثر 8-9 نفر تشکیل میشود که همه هم را میشناسند .

که در اینگونه مهمانی ها انسان باید قبلش فکر کند که مهمانی چه کسی است . اگر آدمها این فوت کوزه گری را ندانند یا یه آن عمل نکنند ، معمولا 7-8 تا از آن 8-9 دوست پریده اند . حال اگر انسان از قدرت فکر بهره جوید ، یا مانند همان مادر مرده مینشیند (این دفعه یک مادر مرده واقعی ) و از شدت بیمزگی و بیحوصلگی میمیرد همانجا و یا مست و خوشحال به خانه میرود.

این مهمانی گاهی مانند بمب خاتمی است که بخارش از بخار دهن من در تابستان هم کمتر است یا به اندازه 5 بمب احمدی نژادی است که بی تناسب با عملکرد تمام جمع و دوستی ها را فوت مینماید . این نوع مهمانی برای ایرانیهای عزیز با در نظر گرفتن "فوت کوزه گری " توصیه میشود .

3-"مهمانی های دیگر ایرانی " مهمانی هایی هستند که خارجی میباشند !

در این مهمانی شما باز هم 3 نفر را میشناسید و 300 نفر را نمیشناسید ولی این 303 نفر خارجی هستند. (شاید چند نفر ایرانی هم باشند ) . بستگی به قدرت پذیرش فرهنگهای مختلف شما ، اتفاقهای متفاوتی میافتد . اگر "نژاد پرست " باشید ، چند دوست پیدا میکنید که به آنها ثابت کنید شما "نژاد پرست " نیستید. اگر "آنارشیست" باشید ، خیلی دوست پیدا میکنید بیخودی ! و اگر هم مست باشید ، دوست دختر پیدا میکنید ! اگر هیچکدام نباشید ، با هیپ هاپ ، یا سالسا ، و یا یک موزیکی ( حتی کلاسیک ) یا میرقصید ، یا مینوشید و میروید منزل و میخوابید !

در این نوع مهمانی از هیچ نوع بمب ایرانی استفاده نمیشود . دلیل آن هم سیاسی نیست. بمب های احمدی نژادی و خاتمی ای یا شور هستند و یا بی نمک ! این نوع مهمانی از بمب " لاس و گاسی " استفاده میکند که میگوید "آنچه در وگاس اتفاق میافتد ، در وگاس هم میماند. " بنابراین هر کاری بکنید در همانجا زنده به گور میشود کارتان.

به همه دوستان بدون هیچ نگرانی رفتن به این نوع مهمانی توصیه میشود . در بدترین حالت عزب (برای آقایان خوشتیپ ) و یا بی دوست پسر (معنی لغتی را نمیدانستن برای خانمهای خوشگل ) هستید ، و میمانید.

اشاره میشود که این توصیه ها با " گارانتی همیشگی "ارایه میشود و در همه دورانها هم صادق میباشد . (مستقل از زمان و مکان) . قابل توجه آقای مارکز: ایشان میتوانند در مورد مهمانیهای ایرانی هم شاهکار بنویسند چون خصوصیات استفلال از مکان و زمان را داراست.)
اشاره ای دیگر این است که این نکته ها با توجه به تجربه های خفن اینجانب تهیه گشته



Saturday, December 22, 2007

من از شما نیستم


قربان من همانقدر یه جامعه ایرانی اینجا تعلق دارم که عربها در 1400 سال پیش به ایران . بلکه کمی کمتر !
نمیدانم ، یا اینها ایرانی نیستند ، یا من ! من هیچکس را نمیشناختم . هیچکس را حس نمیکردم . هیچکسی هم مرا . حتی نبودنم هم احساس نشد. بگذارید حس را بگویم . دختر ها میدانستند چه کسی را امشب باید به رختخواب خودشان ببرند . همین . همه از قبل نشان شده بوندند و بودن آدمهایی مانند من کاملا بی معنی بود آنجا بودنشان.
اصلا خودم را پایین نمیاورم . تمام مهمانی بخاطر همین بود. انسانهایی مانند من مفهومی نداشتند .
بی معنی بودن انسان هم به معنای فلسفی وهم به معنای منطقی احساس میشد.
شاید شما تحصیل کرده ، شاید پولدار و شاید خوشگل و خوشَتیپ بودید ، ولی من تعلقی به شما ندارم . حس من به شما حتی از حس من در اسکای ترین به اون غریبه چینی ، آمریکایی و دیگران هم کمتر و دورتر بود .

موفق باشید ... ولی من از شما نیستم
ممنون میلاد و فرهاد عزیز و ببخشید که بی خداحافظی رفتم . حالم داشت بهم میخورد
امیدوارم 120 سال زنده باشید
بهزاد

یلدا فرخنده

کلی خوش میگذره ! فعلا که همش مهمونی و خوش گذرونیه . امیدوارم که به شما هم خوش بگذره . چند شبه که شب یلدا رو جشن میگیریم و امشب تولد 2 تا از دوستامه . دیشب دبر شد و خونه یکی از دوستام تو یو بی سی موندم و حالا مینویسم راجع به این چند شب

Sunday, December 16, 2007

شب یلدا داره میاد

گرد آمدیم:

شبچره ای بود و آتشی،

گفت و شنود و قصه و نقلی ز سیر و گشت ...

وقتی که برشکفت گل هندوانه، سرخ

در اوج سرگذشت

یلدا، شب بلند، شب بی ستارگی

لختی به تن طپید و به هم رفت و درشکست

با خانه می شدیم که گرد سپیده دم

بر بام می نشست



سیاوش کسرایی


امروز 25 آذر هست . حواسا جمع باشه لطفا که 5 روز دیگه شب یلداست . شب جشن و سرور و شادمانی
آیین شب یلدا رو که بلدین ... یادتون رفته ؟ خوب اشکال نداره . بخونین
من نمیدونم کجام یا دارم چیکار میکنم . اگه کرسی داشتین یاد منم بکنین. من هرجا باشم به یاد توپ زغال مادرجونم که تو کرسی میذاره . به یاد دونای انار که اون یکی میذاشت تو دهنم . به یاد قصه هایی که همه میگن و به یاد صفایی که ایرونی بودن داره ، یه پیک مشروب . از نوع خوب حتما میزنم به سلامتی همه . اصلا نگران نباشید

Saturday, December 15, 2007

بدون شرح کامل

چیز غریبی نیست . هر دفعه فیلم "کرش" رو میبینم تا به جایی که " دختر بویراحمدی " رو میخونه میرسم . صبر میکنم و فکر میکنم . شدم مث بچگی دون کورلیونه !
حتی اگه دنیام نیاد ، من تا آخرش میرم .
آدما زنده میشن . من که دیدمش . امروز به فکر مادرجون و اقا بابا بودم . یادشون بخیر . صدای آدما حتی از اسمونم میرسه . مقصودم ازردن و گریه انداختی شماها نیست . خوبه که آدم به یاد عزیزا باشه .
خوشحالم که شماها رو دارم . امروز داشتم فکر میکردن که تنهام ولی خندم گرفت . هیچ کسی رو پیدا نمیکنم که باباش هر روز بهش زنگ زده باشه . من تنها نیستم . چون هیچ کسی رو نمیشناسم که آقابابا و مادرجونش حتی بعد از مرگشون هواشو داشته باشن . شاهیناش هی پر بکشن و بتونه صدای قشنگ آقابابا و مادرجون مهربونشو که امید دارم همیشه سالم باشن بشنوه .


Friday, December 14, 2007

From a stranger

Control the situation, you'll be fine.

Thursday, December 13, 2007

بافتنی


حال و هوام مثل بچه ایه که مامانش تازه واسش یه بافتنی رنگارنگ بافته . دوست دارم بافتنی رنگارنگمو بپوشم و تنها باشم تا بتونم راحت با خودم حرف بزنم و هی کلمه دیوونه رو نشنوم.
مامان من قشنگترین بافتنی ها رو میبافه . حتی از راه دور
این عکس و دکتر فرتاش تو هالوین امسال ازم انداخته . من چیز عجیبی نپوشیده بودم ولی خوش گذشت.
همین جوری گفتم شاید منو بخواین ببینین

Wednesday, December 12, 2007

حرفی وبنوشتی

لطفا مطلب امروز وب نوشت را بخوانید. به نظرم سخن متینیست که آقای رییس جمهور کمی هم به ایران احترام بگذارند. هرچند که ایشان وظیفه خودش رو به عربها خوب داره ادا میکنه . شاید ما از یک عرب انتظار زیادی داشته باشیم که به واژه اشتباه "خلیج عربی" در متن پایانی سران کشورهای حاشیه خلیج فارس اعتراض کنه یا احترام به ایران بگذاره وقتی ما "به ظاهر" ایرانی ها این کار رو نمیکنیم.
نمونه کوچک ؟ در قهوه خانه های ابرانی ونکوور بجای آهنگ اصیل ایرانی ، آهنگ عربی پخش میشه و تقصیر مغازه دار هم نیست ! من ایرانی میام با 7 نفر ، انتظار 1 قلیون دارم با 3 چایی که هفت نفره بخوریم ! بعد اعتراض میکنم که چرا مغازه های ایرانی آهنگ عربی میگذارند .
فکر کردن هم کاری است که انسان گاهی خوب است به آن بپردازد

Monday, December 10, 2007

Stay hungry, Stay foolish

My dear friend Nima sent me the link today. I watched it many times ...

Even people who want to go to heaven, don't want to die to get there.

That's quite interesting. Kaveh and I was talking about this issues tonight while we were having our dinner together. Stay hungry, Stay foolish!




Please watch his competitor too! Both drop put!!!

Sunday, December 09, 2007

چند روز گذشته


آفرین همین !
پریروز داشتم باهاتون حرف میزدم که جریانو میدونین. ماشینی کرایه کردم و رفتم سیاتل تا کارامو انجام بدم . یادم رفته بود که چقدر رانندگی دوست دارم . خلاصه رفتم لب مرز . جالب بود چون آمریکایی ها به نظر میرسه بعد از 11 سپتامبر دیوانه شده باشن ! کلی دستگاههای بمب یاب و دوربین و ... لب مرز وصله . البته افسر مرزبان خیلی مودب و مهربون بود و شوخیم میکرد : به به به ! از کشور دوست ! ایران
خلاصه کلی با هم خوش و بش کردیم ولی خب من باید میرفتم تو و با افسر ارشد حرف میزدم. بالاخره دشمنی گفتن! تو که طبق معمول روش آمریکایی و ایرانی همه باید وایسن و مثل ایران دستشویی تو اینجور جاها نیست. دو سوم امریکاییها هم چاقن ولی از شانس ما این دفعه سه سوم چاقی خورده بود بهشون . خلاصه خوش گذشت.
موقع برگشتن مقایشه کردم مرز کانادا رو با مرز آمریکا . فقط 1 دوربین بود که از شماره ماشینها عکی میگرفت و افسر ازت خواهش میکرد که اگه سلاح گرم یا مواد مخدر داری بگو ! چون ممکنه مورد آزمایش موردی قرار بگیری و انقدر مودب و خوشتیپ بود که دلت میخواست اعتراف کنی تا یکم بیشتر باهاش حرف بزنی.
وقتی رفتم توی قرارگاه پلیس تا کارای اداریمو انجام بدم دیدم همه خوشگل و خوش تیپن و لبخند میزنن ! مطمئن شدم که تو کانادام !
یه فرمی پر میکنی که چه چیزایی قراره از کشورت بیاد . من فقط زدم 4 تا فرش و افسر مربوطه اصرار عجیبی میکرد که من بیشتر بنویسم و حتی میگفت که واسه اینکه من راحت باشم میره و چند دقیقه بعد میاد !
از اینکه چه جای خوب و آزادیم خوشحال بودم و شروع کردم به آواز خوندن و یادم رفت موبایل رو که گذاشته بودم رو سقف ماشین بردارم ! پس موبایلم گم شد.
از اتوبان 99 برگشتم و یادم رفت از خروجی 53 برم پس گم شدم ! ولی خیلی خوب بود چون کلی تو ونکوور چرخ زدم و هی از رو پلا زد شدم . چند تا پل داره مثب پل چالوسه که من خیلی دوست دارمش .
دیشبم که کریسمس پارتی خونه سوپروایزرم بودیم و بوژنا کلی پخته بود. خیلی خوردیم . په شرابای خوبیم بود. پول درست که نمییده ! حداقل مهمونی میگیره سالی 1 بار.
خیلی مهمونی پربار و خوبی بود . من یه کادو خریده بودم (یه بازی هست که کادوهایی که آدمای مختلف آوردن و میدن به ادمهای دیگه ) و کادویی که برده بودم به خودم رسید ! شانسو میبینی؟

راستی سیامک این ویدئو رو از دختر شایسته فرانسه برام فرستاد . منم یه نامه زدم به عمو احمدی تا این خودفروخته رو بذاره کنار موسویان خائن به عنوان جاسوس هسته ای که آدم رو از کار و زندگی میاندازه ! ایشاللام که گیرتون نیاد یه همچین دختری و در حسرتش بمیرین ! شماها اره ، من نه ؟
دهههههههههه

Wednesday, December 05, 2007

Vantec Angle Meeting

دیروز از طرف استادمون در نشست سرمایه گذاران ونکوور شرکت کردم تا برای اولین بار مزه نشستن در یک نشست 6 ساعته بدون استراحت میان آدمهای با نفوذ رو تجربه کنم . تجربه ای که فکر نمیکنم هرگز فراموش بشه . اینجا معمولا ساعت اداری 9:00 صبحه ولی جلسه ساعت 7:30 شروع شد . باید بگم که فقط به خاطر مایک ما تونستیم توی اتاق بشینیم. هیچ کس دیگری جز سرمایه داران اجازه نداشت توی اتاق بمونه و به حرفهای اونا گوش بده . گردهمایی به 2 بخش تقسیم شده بود ، در بخش اول 6 شرکت محصولشون رو ارایه کردند (در زمانهای 5 دقیقهای )و بدون توقف . هیچ زمانی هم برای پرسش و پاسخ نبود و بعد از اون چند دقیقه سرمایه گذاران با هم بحث کردند . تاکید میکنم که هیچ کدوم از مدیززعاملهای شرکتها داخل اتاق نبودند و بیرون اتاق به انتظار ایستاده بودند و حداقل پولی رو که درخواست داده بودند ، نیم ملیون دلار بود.
قسمت اول برای من مهمه چون باید به زودی همین کار رو بکنم.
قسمت دوم خیلی جدی و سنگین بود. 6 سرمایه گذار از شرکتهایی که توشون سرمایه گذاری کرده بودند ،برای پرزنتیشن دعوت کرده بودند و هدف هم گرفتن نظر از بقیه همکارانشون و هم یافتن سرمایه گذار جدید بود . اونجا بود که فهمیدم این آدمها چقدر خطرناکند ! از این جهت که پیششون حتی یک "کلمه" نمیشه چرت و پرت گفت . شوخیم نمیکنم ! حمله میکنن و له میکنن .

از چند جهت این جلسه برای من اهمیت خاصی داشت و مهمترین جنبش این بود که تونستم "سوالهایی" رو که سرمایه گذاران بخش تکنولوژی در غرب میپرسند رو بشنوم و از طرف دیگه بدونم که باید با آمادگی کامل پرزنت کنم چرا که این آدمها ، انسانهای باهوش و چند بعدی هستند که اطلاعات بسیار بسیار قوی در زمینه تکنولوژی دارن .

No fooling around man ! or you are dead.

یه نکته دیگه اینه که ونکوور شهر خیلی تکنولوژیکی نیست . و بسیار ترسناکه تطور کردن اون چیزی که مثلا در نیویورک میگذره . کم کم دارم به قدرت اقتصادی غرب پی میبرم . هفته پیش در جلسه ای شرکت کردم و متوسط سرمایه گذاری کسانی که توی اون جلسه بودند 7.5 ملیون دلار بود .
No Joking! No Fooling !

I need to keep going ... It's dangerous though, but its worth it.

یه نکته جالب بگم در مورد جلسه دیروز. شرکتها همه شرکتهای تکنولوژیکی بودند و مدیر عاملها و محصولات معمولی نبودند . به عنوان مثال مدیر عامل قبلی شعبه ونکوور بیزینس ابجکتس سخنرانی 5 دقیقهای داشت و 6 ساعت بعد بیرون از در ایستاده بود تا نتیجه بحث رو بدونه در حالیکه من تو بودم . در آخر جلسه کلی از این آدمها خودشون رو به من معرفی کردن و شروع کردن به حرف زدن با من . باورتون نمیشه میخواستم خفشون کنم ! آدمهایی که دیدنشون برای خیلی ها افسانس و ساعتها برای گرفتن کار باید دم در اتاقشون نشست ! تازه اگه بعد از 3-4 تا مصاحبه زنده بیرون بیای !

تمام تلاشمو میکنم که گیرشون نیافتم

By the way, it is called VANTEC Angle Network . If you are an Entrepreneurs seeking Angel Investors don't miss it.
According to Dr. Mike Volker "The only limitation that you have is YOU"

Labels: , ,

موفقیت

نمیدونم چرا همیشه موفقیت های جمهوری اسلامی در مقابل آمریکا چند ماه قبل از انتخابات اتفاق میوفته !حتما کار خداست
که ایران بمب اتم ساختن رو از سال 2003 متوقف کرده ! یا ما خنگیم یا ما رو خنگ فرض کردین . با جفتتونم! هم شما و هم شما

Monday, December 03, 2007

شورای همکاری خلیج "فارس"؟

آقای احمدی نژاد دستت درد نکنه ! خوشحال میشم وقتی که این نیم وجبی بهم نشون میده که چقده میتونم ضعیف باشم تا کسی مثل ایشون نماینده ایران بزرگ باشه و ازش "دفاع" کنه
به نظرم بی بی سی برای اینکه تو جریانهای قومی خودشو نندازه ویدیو یی بدون شرح رو گذاشته ولی بسیار هوشمندانه صدای تلویزیون عربی رو که همش تکرار میکنه " شرکت رییس جمهور ایران در اجلاس " دول الخلیج العربیه " رو پخش میکنه . حتی در پارلمان ، ورود ایشان رو به"اجلاس " دول الخلیج العربیه " خوشامد میگن و آقای رییس جمهور با لبخند مهرورزانشون از سیاستهای هسته ای خودشون دفاع میکنن
به قول آقای کنفسیوس سه جور میتونیم عاقل بشیم ! اول با تحلیل واکنشها که بهترین راهه ، دوم با تقلید (از تاریخ) که ساده ترین راهه و سوم با تجربه که تلخترین راهه

By three methods we may learn wisdom: First, by reflection, which is noblest; Second, by imitation, which is easiest; and third by experience, which is the bitterest.
Confucius

کاملا به نظر میرسه ایرانیان راه سوم رو انتخاب کردن

Sunday, December 02, 2007

If you go away

Get this widget | Track details | eSnips Social DNA


تو یه شهر دور داره برف میاد . برف آهنگی رو با خودش میاره که سالها پیش توی فکر عاشقش بود .

But if you stay, I'll make you a day
اگه بمونی ، یه روزی برات میسازم

Like no day has been or will be again

که هیچ روزی مثل اون نبوده و نخواهد بود


We'll sail the sun, we'll ride on the rain

خورشید و هدایت میکنیم ، بارون سواری میکنیم

We'll talk to the trees and worship the wind

با درختا حرف میزنیم و باد و ستایش میکنیم

Then if you go, I'll understand

بعدش اگه بری درک میکنم

Leave me just enough love to hold in my hand

فقط به اندازه ای که دستامو پر کنه برام عشق بزار

If you go away, if you go away, if you go away

اگه بری ، اگه بری

باز دوباره حفظش کرد ... بازم کلمه به کلمشو لمس کرد

If you go away, as I know you will

اگه بری ، که میدنم میری

You must tell the world to stop turning till

باید به زمین بگی گردششو تموم کنه

You return again, if you ever do

تا وقتی که تو برگردی ، اگه برگردی

For what good is love without loving you

عشق به چه دردی میخوره اگه واسه تو نباشه؟

Can I tell you now as you turn to go

میتونم الان که داری میری بهت بگم

I'll be dying slowly till the next hello

که تا سلام بعدیمون آرام آرام خواهم مرد

If you go away, if you go away, if you go away

اگه بری ، اگه بری


چه شوری که این گلوله های سفید کوچولو تو این بچه ها به چا نمیکنن ! پارسال این موقع برفی نبود . الانه که یه لیوان چای داغ و آهنگ روزای عاشقی و یه کتاب حافظ این مورچه خوار و چسبونده به تختش که اومدن آفتاب رو تجسم کنه که پرتوش مثل گرماش هی کم میشه و آهنگه براش معنی بینتری پیدا میکنه ولی خوشحاله تا آخر دنیا که کم کم درخواستش برآورده شده که

Leave me just enough love to fill up my hand