Friday, August 31, 2007

Get busy living, I'll get busy dying !

امروز - دقیقتر بگم دیروز - بهترین روز تابستان امسال من بود . مثل پریشب تا حالا اینجا عصبانی نشده بودم و دیروز به خودم استراحت دادم تا کمی اوضاع آروم بشود . مخصوصا اینکه تا 4 ساعت دیگر دوست عزیزم فرداد را هم میبینم بعد از مدتها .
چه گذشت ؟
خب ! 9 ساعت به کتابخانی ! "بار هستی" را تمام کردم ! دوباره و بعد از سالها . یادم نبود چه غوغاییست این کتاب . 9 ساعت طول کشید تا 50 صفحه باقی مانده را بخوانم . نزدیک 4 ماه خواندن کلش ! را طول دادم
بجز کوهیار و فراز و پدر با کسی امروز هم صحبت نشدم .
به ورزش رفتم و سخت قدم زدم . در دانشگاه روزم را به قدم زدن و فکر کردن و دراز کشیدن گذراندم و سخت مشغول تجسم اندام دختران زیبا در زیر لباسشان بودم ! فکر نمیکنم حتی یک دختر زیبا هم از تیر نگاهم جان سالم بدر برده باشد امروز .
امروز روز خودم بود .

"She had no trouble selling her paintings, and liked America. But only on the surface. Everything beneath the surface was alien to her. Down below, there was no grandpa or uncle. She was afraid of shutting herself into a grave and sinking into American earth.

And so one day she composed a will in which she requested that her dead body be cremated and its ashes thrown to the winds. Tereza and Tomas had died under the sign of lightness. She would be lighter than air. As Parmenides would put it, the negative would change into the positive. "

You know what? That's why I love Sabina ! I love her character very much.

تا چند دقیقه پیش داشتم فیلمی را تماشا میکردم که با اینکه هیچوقت ندیده بودمش همیشه تجسمش میکردم.
The Shawshank Redemption

“I have to remind myself that some birds aren't meant to be caged. Their feathers are just too bright. And when they fly away, the part of you that knows it was a sin to lock them up does rejoice. Still, the place you live in is that much more drab and empty that they're gone. I guess I just miss my friend.”


And I think I just I miss my mother, father, sister, home, country . . .


Tuesday, August 28, 2007

کنسرت تو ایران

کنسرتی 60 نفری 7 و 8 شهریور در تالار وحدت برنامه داره !
هر کی نره ، خره حالاکه اینطوری شد !
به نوشته بی بی سی این ارکسر سمفونی شماره ۴ برامس، سمفونی شماره ۳ و ۴ بتهوون و کنسرتو"می مینور" اثر "ادوارد الگار" را اجرا می ‌کند . ووووو خیلی باحاله
اینجام یادآوری کنم که سمفونی ونکوور واسه دانشجوها تخفیف داره که کلی کنسرت رو میتونیم 10 $ بریم . من چند دفعه رفتم . توصیه نمیکنم از دستش بدین .

بی زحمت نوشته داش نیما رو بخونید .

Monday, August 27, 2007

دوست میپندارمت

===================
عمو حمید عزیز را همواره به یاد خواهم داشت
===================
نزدیکی فکر مهم نیست . توان نقد شدن پدیده ایست که به تفکر معنا میبخشد وگرنه فکر کردن فضیلتی است که در همه انسانها - برای دیوانگان بیشتر و برای عاقلان کمتر - پدیدار است و دوست کسی است که تو را نقد میکند تا فضیلتی را دریابی که به "فروشدت" کمک کند . پس ما دوستیم . این از جواب پرسش نخست .
سپس مورد "دلیل " است . برای "فروشد " یافتن "دلیل " جایز نیست . به قول معروف :

"دوست میدارم آنانی را که برای فروشدن و فداشدن نخست فراپشت ستارگان از پی دلیل نمیگردند ، بل خویش را فدای زمین میکنند تا زمین روزی از آن ابرانسان شود.
دوست میدارم آن را که برای شناخت میزید ...
دوست میدارم آن را که روانش خویشتن - بر - باد- ده است و نه اهل سپاس خواستن است و نه سپاس گذاردن ، زیرا که همواره بخشنده است و بدور از پاییدن خویشتن .
دوست میدارم آنرا که چون تاس به سودش افتد، شزمسار شود و پرسد : نکند قماربازی فریبکار باشم ؟ زیرا که خواهان فناست.
دوست دارم آنرا که خدای خویش را گوشمال می دهد، زیرا که عاشق خدای خویش است . پس باید با غضب خدایش فنا شود .
دوست میدارم آنرا که روانش در زخم پذیری نیز ژرف است و پیش آمدی کوچک او را نابود تواند کرد. ...
"

مشکل اینجاست که ما" خوشبختی را اختراع کرده ایم. " پس گاهی نادانسته و یا دانسته برای "اندیشه " قدمهایی برمیداریم که آیندگان - خودمان - آن قدمها را نکوهش میکنیم . سوال درست این است که :

"چه چیزی در زندگی باقی میماند وقتی که انسان چیزی را انکار میکند که روزگاری هدف زندگی خویش برمیشمرده است ؟ "

هر چند دقیق درنیافتم کیستی - در حد گمان است - ، دوست میپندارمت و ایمیل زدنت مرا نمی آزارد .
=========
مادر گرامی ، هر چند صدای شما درآمده ولی باید برای دوستی مینوشتم .




Thursday, August 23, 2007

خدا مرده است ؟




اینایی که میبینید کاردستیای جدیدند . اون آخریا رو کلی زحمت کشیدن و واسه معین درست کردن . بدون "ویکد بوی" منم اونجا رو نمیرم دیگه .
بیشتر از 3 ماهه که دارم " بار هستی" میلان کوندرا رو میخونم ! اول فصل 5 گیر کردم و جلو نمیرم .

Tomas could not bear the smiles . He thought he saw them everywhere, even on the faces of strangers in the street. He began to losing sleep. Could it be? Did he really hold those people in such high esteem? No. He had nothing good to say about him so. It was completely illogical. How could someone who had so little respect for people be so dependent on what they thought of him
?
قدیس گفت : چرا من سر به بیایان نهاده ام ؟ مگر نه این است که من نیز آدمیان را بی اندازه دوست میداشتم ؟ اما اکنون خدای را دوست میدارم ، نه ادمیان را . آدمی نزد من چیزی است بس ناکامل . عشق به آدمی مرا مرگ آور است .

زرتشت پاسخ داد :
سخن از عشق در میان نیست! من آدمیان را هدیه ای اورده ام .
...
زرتشت چون تنها شد با دل خود چنین گفت :
چه بسا این قدیس پیر در جنگل اش هنوز چیزی از آن نشنیده باشد که خدا مرده است


Sunday, August 12, 2007

پک

سیگار چیز بدی است ولی وقتی اگر بد میطلبد باید پکی به آن زد

فصل امتحانات است و شاگردان تنبل چند روزی است که به تکاپو افتاده اند . انرژی دوچندانی گرفتم بعد از 2 هفته امروز . دیشب دوستی نصیحت کرد که ای بهزاد ! مواظب ونکووری ها و حرفهایشان باش و درست هم میگوید که دکتر بزرگ فرمودند :
آسته برو ، آسته بیا ، که گربه شاخت نزنه
ولی
ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم ===== همراز عشق و هم سخن جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند ====== تا جان خود به ابروی جانان نهاده ایم

نه با کسی کاری داریم و نه گوشمان به حرفهای دیگران به درد می آید. بگذارید جماعت هر چه میخواهند بگویند که این بهزاد ! همین است که هست .
چند مدتی البته سخنان آزار داد مرا ! هفته پیش یکی از کسانی که در مهمانی 2 هفته پیش بودند به محل کار آمدند و مرا آنجا دیدند ! فرمودند با تعجب که " ای بابا ! شما کار میکنید ؟ جلف میرقصیدید ! " از آن به بعد فقط به این جماعت میخندم
هفته قبل هم که به مهمانی بامزهای رفتیم و پیتزای لذیذی خوردیم . دستشان درد نکند. البته چند تن از دوستانشان را با جلف بازی فراری دادیم ! صاحب مجلس را با یک من عسل نمیشد خورد و عصبانی بودند ! و فرمودند که "قاطی بودیم " و "چند تا از کادوها را دور انداختیم !" که البته تکذیب کردیم همه مان
دیگر همین است که هست دیگر ! به قول دوستی که دیشب گپی با هم زدیم "باید بیشتر مواظب بود"
با مامان که حرف زدم خیالم راحتتر شد . بابا جان شما حتما ورزش گنید وگرنه قوای جسمانی زود از بین میرود.
گیر کردن تحقیق و تمام نشدن امتحانها وباقی ماندن رنگ خانه دوست شما کم بود ، نبودن سوپروایزر هم به مشکلات اضافه شد

جهت عوض کردن موضوع کاردستی هفته پیش آق مری 4 ساله از لندن و آق بزی 2 ساله از دهاتی در ایران به ترتیب نشان داده میشوند
لطفا نپرسید چیستند ! ما هم نمیدانیم






Thursday, August 09, 2007

Malaguena

Record the voice of your parents' laugh!

Wednesday, August 08, 2007

ما که دهاتیم هنوز


تولد هدی جون عزیزمه . البته ماها اینقدرم پیر نیستیم ! ولی احساسم به دوستیام مثل احساسیه که مامان و بابام به ایران قبل و بعد از انقلاب دارن !
دمت گرم که بدنیا اومدی بابا ! آدم باز یه دلخوشی داره

خیلی عجیبه ! آدمایی دارن حرص پول میزنن که همیشه به این مینازیدن که تو زندگیمون "حرص " نزدیم !

متاسفم

رفته سفارت ! تو صف "گفتن" ویزا نمیدن ! مدارک رو نداده ! برگشته خونه !

میگن یه روزی 2 تا قورباغه افتادن تو گودال آب. بقیه داد و هوار میکردن که کار از کار گذشته ! زحمت بیخود نکشید ! یکیشون تسلیم شد و غرق شد ولی اون یکی انقدر تلاش کرد که اومد بیرون !
بعدا معلوم شد اقا / خانوم ناشنوا بوده و فکر میکرده بقیه تشویقش میکنن

مثل من باش ! یه قورباغه ناشنوا !

از همون اولشم از پردیس بدم میومد ! ساختمون های صدا و سیما فاز 2 پردیس رو که دیدین یادتون باشه که سالهاست بعضی خانواده ها به بهانه هایی به نام "پول" و "آینده " و ... فروخته شدن ! .
دوستی حکایتی میگفت:

یه پدر پولداری فرزندش رو میبره به یه ده که نشو ن بده اونا چقدر فقیرن . بعد از سفر ، پدر نظر بچه رو میپرسه . پسر میگه : دیدم که ما یه فواره داریم تو خونمون و اونا یه رودخونه ! ما یه سگ داریم و اونا 4 تا ! ما حیاطمون دیوارش معلومه و دشت اونا تا بینهایت میره ! ما چقدر فقیریم بابا جون !

به این عشق میورزیدم که ما هم دهاتی و پولداریم .



Thursday, August 02, 2007

پدر



بهترین هدیه ای که میتونم بهت بدم همو چیزیه که وجودت بهم میده . "امید ".
آدم بدون امید و آرزو به پوچی میرسه .

همیشه گفتم که روز تولد آدم بهترین روز آدم باید باشه . امیدوارم برای شمام همین باشه .

زندگی رو هم خود آدم میسازه
این نظر منه

البته نمیخوام توجیه کنم که تولدت رو دیر تبریک گفتم که هیچ چیزی مهم تر از اون نیست . ولی اگر دیروز هم با شما حرف میزدم همین ها رو میگفتم .
تولدت مبارک

خیلی دوست دارم که سالهای سال زنده باشی ولی "سلامت" ! و گفتم که اگر همین طور پیش بری این موهبت ارزشمند رو از دست میدی . آدم تا وقتی سلامت و سرپاست باید زندگی کنه.
پیری و جوانی زمان ندارن . هر وقت سرزنده باشی جوانی و برعکسش پیریه !

عطار میگه :

چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد ====== دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد
کار من و تو جنان که رای من و تست ====== از موم بدست خویش هم نتوان کرد

بشین
یه کاغذ بردار
10 تا کاری رو که ازشون لذت میبری بنویس
یادشون بگیر
لذت ببر