دوست میپندارمت
نزدیکی فکر مهم نیست . توان نقد شدن پدیده ایست که به تفکر معنا میبخشد وگرنه فکر کردن فضیلتی است که در همه انسانها - برای دیوانگان بیشتر و برای عاقلان کمتر - پدیدار است و دوست کسی است که تو را نقد میکند تا فضیلتی را دریابی که به "فروشدت" کمک کند . پس ما دوستیم . این از جواب پرسش نخست .
سپس مورد "دلیل " است . برای "فروشد " یافتن "دلیل " جایز نیست . به قول معروف :
"دوست میدارم آنانی را که برای فروشدن و فداشدن نخست فراپشت ستارگان از پی دلیل نمیگردند ، بل خویش را فدای زمین میکنند تا زمین روزی از آن ابرانسان شود.
دوست میدارم آن را که برای شناخت میزید ...
دوست میدارم آن را که روانش خویشتن - بر - باد- ده است و نه اهل سپاس خواستن است و نه سپاس گذاردن ، زیرا که همواره بخشنده است و بدور از پاییدن خویشتن .
دوست میدارم آنرا که چون تاس به سودش افتد، شزمسار شود و پرسد : نکند قماربازی فریبکار باشم ؟ زیرا که خواهان فناست.
دوست دارم آنرا که خدای خویش را گوشمال می دهد، زیرا که عاشق خدای خویش است . پس باید با غضب خدایش فنا شود .
دوست میدارم آنرا که روانش در زخم پذیری نیز ژرف است و پیش آمدی کوچک او را نابود تواند کرد. ...
"
مشکل اینجاست که ما" خوشبختی را اختراع کرده ایم. " پس گاهی نادانسته و یا دانسته برای "اندیشه " قدمهایی برمیداریم که آیندگان - خودمان - آن قدمها را نکوهش میکنیم . سوال درست این است که :
"چه چیزی در زندگی باقی میماند وقتی که انسان چیزی را انکار میکند که روزگاری هدف زندگی خویش برمیشمرده است ؟ "
هر چند دقیق درنیافتم کیستی - در حد گمان است - ، دوست میپندارمت و ایمیل زدنت مرا نمی آزارد .
=========
مادر گرامی ، هر چند صدای شما درآمده ولی باید برای دوستی مینوشتم .
سپس مورد "دلیل " است . برای "فروشد " یافتن "دلیل " جایز نیست . به قول معروف :
"دوست میدارم آنانی را که برای فروشدن و فداشدن نخست فراپشت ستارگان از پی دلیل نمیگردند ، بل خویش را فدای زمین میکنند تا زمین روزی از آن ابرانسان شود.
دوست میدارم آن را که برای شناخت میزید ...
دوست میدارم آن را که روانش خویشتن - بر - باد- ده است و نه اهل سپاس خواستن است و نه سپاس گذاردن ، زیرا که همواره بخشنده است و بدور از پاییدن خویشتن .
دوست میدارم آنرا که چون تاس به سودش افتد، شزمسار شود و پرسد : نکند قماربازی فریبکار باشم ؟ زیرا که خواهان فناست.
دوست دارم آنرا که خدای خویش را گوشمال می دهد، زیرا که عاشق خدای خویش است . پس باید با غضب خدایش فنا شود .
دوست میدارم آنرا که روانش در زخم پذیری نیز ژرف است و پیش آمدی کوچک او را نابود تواند کرد. ...
"
مشکل اینجاست که ما" خوشبختی را اختراع کرده ایم. " پس گاهی نادانسته و یا دانسته برای "اندیشه " قدمهایی برمیداریم که آیندگان - خودمان - آن قدمها را نکوهش میکنیم . سوال درست این است که :
"چه چیزی در زندگی باقی میماند وقتی که انسان چیزی را انکار میکند که روزگاری هدف زندگی خویش برمیشمرده است ؟ "
هر چند دقیق درنیافتم کیستی - در حد گمان است - ، دوست میپندارمت و ایمیل زدنت مرا نمی آزارد .
=========
مادر گرامی ، هر چند صدای شما درآمده ولی باید برای دوستی مینوشتم .
0 Comments:
Post a Comment
<< Home