Get busy living, I'll get busy dying !
امروز - دقیقتر بگم دیروز - بهترین روز تابستان امسال من بود . مثل پریشب تا حالا اینجا عصبانی نشده بودم و دیروز به خودم استراحت دادم تا کمی اوضاع آروم بشود . مخصوصا اینکه تا 4 ساعت دیگر دوست عزیزم فرداد را هم میبینم بعد از مدتها .
چه گذشت ؟
خب ! 9 ساعت به کتابخانی ! "بار هستی" را تمام کردم ! دوباره و بعد از سالها . یادم نبود چه غوغاییست این کتاب . 9 ساعت طول کشید تا 50 صفحه باقی مانده را بخوانم . نزدیک 4 ماه خواندن کلش ! را طول دادم
بجز کوهیار و فراز و پدر با کسی امروز هم صحبت نشدم .
به ورزش رفتم و سخت قدم زدم . در دانشگاه روزم را به قدم زدن و فکر کردن و دراز کشیدن گذراندم و سخت مشغول تجسم اندام دختران زیبا در زیر لباسشان بودم ! فکر نمیکنم حتی یک دختر زیبا هم از تیر نگاهم جان سالم بدر برده باشد امروز .
امروز روز خودم بود .
"She had no trouble selling her paintings, and liked America. But only on the surface. Everything beneath the surface was alien to her. Down below, there was no grandpa or uncle. She was afraid of shutting herself into a grave and sinking into American earth.
And so one day she composed a will in which she requested that her dead body be cremated and its ashes thrown to the winds. Tereza and Tomas had died under the sign of lightness. She would be lighter than air. As Parmenides would put it, the negative would change into the positive. "
You know what? That's why I love Sabina ! I love her character very much.
تا چند دقیقه پیش داشتم فیلمی را تماشا میکردم که با اینکه هیچوقت ندیده بودمش همیشه تجسمش میکردم.
The Shawshank Redemption
And I think I just I miss my mother, father, sister, home, country . . .
“I have to remind myself that some birds aren't meant to be caged. Their feathers are just too bright. And when they fly away, the part of you that knows it was a sin to lock them up does rejoice. Still, the place you live in is that much more drab and empty that they're gone. I guess I just miss my friend.”
And I think I just I miss my mother, father, sister, home, country . . .
0 Comments:
Post a Comment
<< Home