Friday, July 21, 2006

آ قای مهرداد و بابای من


عجیب دلم واسه آقای مهرداد تنگ شده ، الان که دلم واسه بابام تنگ شده میفهمم که دل بابام وقتی میگه دلک تنگه یعنی چی ؟ واسه آقای مهرداد دلک تنگ شده , باید اسم اسماعیل آقا رم اضافه کنم

این نوشته از نوشته های من هستش ؛ تو رو خدا ! من همش نگرانم ، به خودتون برسین !!! گور پدر همه چی ! نمیخوام اینجوری بشم

جواد(برادر الهه) زنگ زد وگفت: بابا تموم کرد.

جواد دوسالی خارج ازایران بود وپیرمرد انگار منتظر دیدن پسربزرگش بود تا دست به دست مرگ بده.

جواد یک هفته ای بیشتر نیست که برگشته وبعد از ترخیص اثاث منزل ووسایلش ازگمرک ،دوروزی بود که برای دیدن پدر به مشهدرفته بود.

الهه الان خوابه ومن نمی دونم صبح زود اگه بخواهیم راه بیافتیم سمت مشهد،به خاطر این مسافرت چه بهانه ای باید سرهم کنم.

درضمن انگشتای خودم حسابی سرد شدن وکاردیگه ای ندارم جزاینکه خبر درگذشت مردی روبدم که خیلی دوستش داشتم.مرد مهربونی که دیر پیداش کردم وزود ازدست دادمش.

صدای سوزناک سرهنگی زاده بدجوری توی خونه می پیچه.خاموشش می کنم.حالا دیگه سکوت مطلقه.نه سرهنگی زاده می خونه ونه پدر خانم من.


0 Comments:

Post a Comment

<< Home