بزرگ شدی ؛ میدونستی؟
علم چندان که بیشتر خوانی | | چون عمل در تو نیست نادانی |
نه محقق بود نه دانشمند | | چارپاپیی برو کتابی چند |
آن تهی مغز را چه علم و خبر | | که بر او هیزم است یا دفتر |
یکی این حکایت بود که آقابابا پیشنهاد از بر کردنش را داده بود و یکی هم حکایت زیر که آقای مهرداد با مهربانی و در حالی که نوار سنتور استاد پایور رو میگذاشت برام خواند:
هر دو داستان زندگی در میان شعر هایی هاستند که سالهاست زمزمه میکنم و در بسیاری از جنبه های زندگی به دادم رسیده اند.
بزرگ شدم ساناز جون؟ توی این مسافرت همه حرفهای مختلفی گفتند . جواب خودم ُنمیدونمُ ه ! عمر مثل برق میگذره و بهترین کاری که از دستم بر میاد اینه که خودمو بزنم به شعرخونی و امیدوار باشم که یه روزی از کله شقی به خودم ببالم