Sunday, October 19, 2008

حکایت ما

سه پلشت آید و زن زاید و مهمان برسد
عمه از قم برسد خاله ز کاشان برسد

خبر مرگ عمقلی برسد از تبریز
نامه ی رحلت دائی ز خراسان برسد

صاحب خانه و بقال محل از دو طرف
این یکی رد نشده پشت سرش آن برسد

طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج
به سراغش زن همسایه شتابان برسد

هر بلائی به زمین می رسد از دور سپهر
بهر ماتم زده ی بی سر و سامان برسد

اکبر از مدرسه با دیده ی گریان آید
وز پی اش فاطمه با ناله و افغان برسد

این کند گریه که من دامن و ژاکت خواهم
آن کند ناله که کی گیوه و تنبان برسد

کرده تعقیب زهر سوی طلبکار مرا
ترسم آخر که از این غم بلبم جان برسد

گاه از آن محکمه آید پی جلبم مامور
گاه از این ناحیه آژان پی آژان برسد

من در این کشمکش افتاده که ناگه میراب
وسط معرکه چون غول بیابان برسد

پول خواهند زمن من که ندارم یک غاز
هرکه خواهد برسد این برسد آن برسد

من گرفتار دو صد ماتم و "روحانی" گفت
سه پلشت آید وزن زاید و مهمان برسد
(محمد روحانی (اجنه))م
پینوشت : با تشکر از دکترکریمی فر

0 Comments:

Post a Comment

<< Home