Wednesday, January 30, 2008

واقعیت ؟ حق ؟ زن؟ مرد؟ کوفت ؟ زهر مار ؟؟؟


وقتی بیان واقعیت دلیلی برای محکومیت است ، چه میتوان کرد؟
دلیل زیر بعنوان غیر اخلاقی ترین متن یک مجله عنوان شده که قوانین اسلامی را خوشه دار نموده است . اشکالی ندارد اگر دوستان بسیجی کاری کرده اند . مجله که یک مجلس ! حتی موجودی بنام زن ! هم اگر باشد حق ندارد داد بزند . داد ؟
دل خوش سیری چند ؟

"... راننده گفت خفه شو، صدايت را ببر ... سرم را گرفت لاي زانوهايش ... گفتند: چوب را بكنيم توي ...! چوب بزرگ بود. اين هوا! راننده مي‌گفت: ما بسيجي هستيم. بايد به حرفهايمان گوش بدهي. بايد لال بشوي. جلوي يك سمند ايستاد... راننده سمند.... مرا ديد و خنديد و گفت: من بسيجي‌ام، نگران نباش، اينها را تنبيه مي‌كنم... هنوز هم نميدانم راست مي‌گفتند بسيجي اند يا نه؟... از قبل حرامزاده‌ها آماده كرده بودند. يكي شان آمد... دستش را كرد توي مانتوم. داشت دكمه هايم را باز مي‌كرد.

خواباندم... من پايين پاهايش خوابيده بودم... آن شب نفهميدم چند تا قرص ال‌دي خوردم... اگه شكمم مي‌آمد بالا... (پدر يكي از متهمان مي‌گويد هر سه (متهم) بيكارند، ديپلم دارند، بسيجي هستند (وكيل متهمان نيز مي‌گويد:) هر سه متهم از نيروهاي بسيجي‌اند... (زن ادامه مي‌دهد) در پزشكي قانوني وقتي معاينه‌ام كردند نوشتند پرده از نوع حلقوي. در دادگاه گفتند تو باكره‌اي. متهمان ارتباط ناقص داشته اند. گفتم من زن شوهر دارم مگر مي‌شود باكره باشم؟ ... (گفته‌اند من قبلا ارتباط نامشروع داشته ام)...
"

منبع: ایرنا

جشن سده مبارک


سادگی فرهنگ ایران زمین به پیچیدگی پیشرفت بشری است . فرهنگ من ، عشقیه که مادرجون میذاره تا گوله های کرسی رو با ظرافت گرد در بیاره . یا ازاونور دنیا شاهرخ یادم بندازه که یونانی و بلده برعکس تو شب بخونه و یه استفاده جدید واسه چادر درست کنه . اینهمه غر میزنیم .

کجا دوستت از یه عکس قدیمی و بدون یک کلمه حرف احساست میکنه ؟
کجای دنیا عشق قدیم یعد از سالها حالتو میپرسه و میره
کدوم مامان و بابایی تعداد روزای رفتنتو دارن ؟
کجا میتونی آدمایی رو پیدا کنی که با غرور و فقط با غرور میتونن زنده بمونن ؟
یا کجا مینویسی فلانی بنویس و 5 تا ایمیل مختلف میگیری از دوستای با محبت قدیمی و جدید ؟

تو فکرم تکیه دادم به اون پیکان قرمزه که خاطراتم رو سقفشه و دارم به خطای سفید وسط جاده نگاه میکنم و فکر میکنم که چه خوبه که یادمه فرهنگم . جشن سدم . جشن سده مون مبارک

امشب تو وست ونکوور جشن شده برگزار میشه با آیینهای زیباش. وقت کردید بیایید

Labels:

Tuesday, January 29, 2008

تهران 26


پیکان شماره 37694 ، تهران 26 ! آقا حرکت کن ! برو آقا

بابام هی گاز و فشار میداد و ماشین آلبالویی ما با گوگوش توش قر میداد توی برف و مثل یه اسب که تموم سعیشو میکنه از یه بلندی بپره ، جون میکند تا از سر بالایی جام جم بره بالا . اون جرثقیل قرقرو هم ول کن نبود . همین قدرم بگم که پدر نازنین انقدر به حرف آقا پلیسه گوش نکرد که الان یه 20 سالی میشه گواهینامش پیوسته !


پیوست : خاطره به مناسبت تعصیلی مدرسه ! برف جونم دوست دارم
پیوست 2: یادم نیست که این شماره کد پستی خونمونه یا شماره پلاک ماشینی که بار همه خاطرات رو باربندشه

Sunday, January 27, 2008

قهوه تلخ امروز


پشت پنچرا ایستادن و یک فنجان قهوه نوشیدن ، هوای آفتابی بعد از برف چه صفایی دارد . آدمها خوشحال ، پرنده ها آزاد . بیچاره کاناپه که بایو وزن ما دو تا رو تحمل میکرد . وزن من و من ...

اگر گفتید صبح چگونه چشمام زندگی رو دید؟
دید که گوله های درشت و سفید برف دارن از تو آسمون میدون و میان پایین ...
یه چند دقیقه ای تو رختخواب به اون بالا نگاه کردم ! باورم نمیشد که بیدارم

پیوست : ای آدمهای روی زمین ! این چهارشنبه جشن سده است . خبر دارید که ؟
پیوست 2 : نزدیکی عجیبی به عکس بالا دارم . کار هنرمندی که دوستش میدارم

Labels:

Saturday, January 26, 2008

چیرز! سلوت ! نوش


آنروزها که من بچه بودم ، غم بود ... اما ، کم بود
واسه همینه که بچه میمونم . دارم گوش میدم به آهنگهای قری و چند پیک تکیلا میزنم تا فری بیاد و بریم یه قری بدیم .
نوش

Friday, January 25, 2008

اولین کلام از مادر

درود!
از خورشید پرسدم که تو سلام و بوس من رو به پسرم میرسونی؟
گفت : تو اگر 3 سال است که اینکار و میکنی ، من ملیونها ساله که دارم سلام و بوسهای مادران و پدران و پسران و دختران را برای همدیگر میبرم و راهم رو هم خوب میدونم . تو نگران نباش و کارت رو بکن که داره دیر میشه ! همیشه مامانی تو میمونم
بوس
رزنبرگ
26 ژانویه 2008 برابر با 6 بهمن 1386

Wednesday, January 23, 2008

بی ربط به اوضاع




احساس عجیب و غریبیه که فکر کنی هم باید واسه "پرسپولیس" که نامزد اسکار شده تو فیلمهای انیمیشن و هم واسه " جونو " (یه کمدی کانادایی) که واسه بهترین فیلم نامزد شده ، خوشحال باشی .
این رفیق ما مزه پول زیر زبانش رفته و فراموش کرده ما ماههاست منتظر نوشتنش هستیم. البته چون 2 دفعه داستانهایی رو که نوشته بود داد به من و بنده آبرو ریزی کردم ، دیگه بی خیال شد. البته میداند که اوضاع چجوری است.
بنویس رفیق

در ضمن جالب بود نوشته اقای ابطحی

آفتاب ! آفتاب

میدونم که این بهترین عکسی نیست که از ونکوور دیدید ولی بی دوربینیست دیگر ! چه کنم ؟ فقط میخواستم ثابت کنم که هوا اینجا 3 روز است که آفتابی است ! میدانستم که اگر عکسی نگذارم جملگی خنده سر میدادید که این یارو دیوانه گشته از بی افتابی هوا را روشن میپندارد

خاطرات فراموش نشدنی


باید دید که تکیلای یخ توی یخچال بیشتر میچسبه یا چادر قرضیه لیشام و کاوه که جناب آقای شاهرخ توش پیدا میشه ! باید دید آهنگ سالسای مارک آنتونی آشنا تره یا "خدای آسمونایی " که الهام هوار میکشه با چاشنی رقص حمید . فراموش نشه که رقص جنیفر لوپز و با رقص حامد هم مقایسه کنین .
امروز که از طبقه 29 برج هتل هایت داشتم پورشه و مازاراتی دید میزدم یاد اون پراید سفیدی افتادم که " نا صریا " با صدای بلند ازش پخش میشد و یه سری بچه کله خراب توش نشسته بودن و از جاده بالای دیزین برمیگشتن به تهرون
سر پرزنتیشن هم یاد پیاده روی های چند ساعته افتادم که توش حرفای عجیب و غریب رد و بدل میشد. کتاب "آؤ خانوم " هم که هنوز رو کنابخونمه.
بحث نوستالژیکی نیست ... خطای سفید وسط جاده دارن میشن مثل سراب.
ای موهای افشون کجایید؟


Tuesday, January 22, 2008

تیم بیتس

خدا را شکر که بلاگر فارسی هم به بازار آمد. ذوق زده میشوم وقتی چیزی به زبان فارسی به بازار می آید .
راستی پریشب خسته از راه رسیدم و دیدم که "فرد" چند عدد " تیم بیتس " برایم خریده است. با ان گشنگی کلی چسبید
پسر نبود حتما ماچش میکردم

Sunday, January 20, 2008

مشاجره با عشق


غربت مثل عصر روزی میمونه که با عشق دعوات میشه. آخه از صبح که با خانوم (آقای)عشق دعوا کردی پاتو کردی تو یه کفش که من قویم و کم کم الان وقت غروبه جمعس که خاطره ها میان سراغت . دوباره مثل همیشه باید پاشی بری و چشم بدوزی به خطای سفید وسط جاده و امیدوار باشی که یوقت تموم نشن ! عاشق و معشوق نداره ! اون خطا که تموم بشن "عشق" تعریف میشه
شیر خوردن بچگی چرا یادم نمونده ؟
برم یه قهوه بنوشم به همراه "وطن پرنده غرق در خون " و داریوش و عشق

Saturday, January 19, 2008

یاد من



ساعت زنگ زده دیگه زنگ نمیزنه ! چون زنگاشو زده

بلا روزگاریه عاشقی !
یادتون میاد روزی که بهروز وثوقی اینو میگفت ؟
کی مقصره ؟ مجید ؟ حبیب ؟ علی حاتمی ؟ مالنا ؟ رنتا؟ کسی که تمام اون مدت با دچرخش عاشق مالنا بود بی ادعا ؟ من ؟
یادش بخیر ... محسن رو نمیشناسین . سالها پیش دوستم بود از بچه های آمل . با هم رفتیم "خش واش " . میگفت : "واسه من ، جمعه ، جمعه آقامه ، شنبه، شنبه آقام " عاشق دختر همسایه بود و ...
امشب شب عاشوراست ! یاد مادرجون بخیر که میگفت " سال دیگه یه فرش 12 متری نذر امام حسین " ، یاد علاءدین وسط خونه بخیر ، یاد کرسی اون یکی مادر جون ، یاد من ... یاد بهزاد بخیر

پیوست : این عکس ؟ شما نمیدنین اینا کین ! یاد اون روزا بخیر ... هر چی که اسمش هست ! دوستی ! نمیس؟ عشق؟ هر چی که هست !
یادش بخیر .فکر نمیکنم کسی بفهمه ولی یادش بخیر

گقتا ز مهر ورزان رسم وفا بیاموز **** گفتا زمهر رویان ، اینکار کمتر آید

پیوست : دلم برای خارجی ها میسوزد که معنی این گفتار را نمیفهمند ... روزی شاید درکش کنند. آمین

Thursday, January 17, 2008

جفنگیات


میگویید بی بند و باریست؟ زهی خیال باطل . بی بند و باری ندیدید . نگاهی به آفرینش بیاندازید تا ببینید آن آفریننده بی بند و بار ترست یا من ! هر چند که خدا را خود آفریده ایم در خود ولی باز هم خدایم از من حالش خراب تر است .
ودکایی هم نمانده که بنوشیم و جفنگ ننویسیم

Wednesday, January 16, 2008

جشن بهمنگان خجسته


باورتان بشود یا نشود این زنی است از دیار ایران زمین در هرمزگان .

نکته دیگر اینکه در پی تماسهای مکرر دوستان، بازهم خواهش میکنم که نگاهی به گرنتهایی مانند یو آی ال او در اس-اف-یو
ویا همین یو ای ال او در یو- بی-سی بیاندازید که ضرر نمیکنید بابا جان من .راستش را بخواهید خیلی نمیشود حرف زد اینجا . با خودتان خصوصی صحبت خواهم کرد بعضی از دوستان !

از این نکته های ریز و بی اهمیت که بگذریم میرسیم به مسائل مهم ! درسی از دیار کنیزیالوژی این ترم دارم که چه موهبتی است . به همه دوستان شدید شرکت در این کلاس توصیه میشود . برای جان و روان آدمی در این زندگی پر دردسر مفید است . حتی خانمها هم میتوانند شرکت کنند . کی از زیبایی بدش میاد جانم ؟

******
نکته مهم دیگر این است که امروز جشن بهمنگان بود. این روز ، روز امشاسپند بهمن است که نگاهدارنده چارپایان عزیز است . چشن سده هم که 100 البته 2 هفته دیگر است . امروز 2 بهمن بود دیگر؟ جشن سده 14 بهمن است .
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم ...
یادمان هم باشد که از کجا آمده ایم
همه جشنها از جمله آخرین جشن آتش (جشن سده ) خیلی پیشاپیش خجسته

Sunday, January 06, 2008

غربت


میگفت : معرفت چیزی نیست که با زمان از بین بره . چیزیم نیست که بیاد و بره . یا هست ، یا نیست
میگفت : تو دنیام فقط همینه که میمونه . حتی عشقم موندنی نیست . اگرم باشه ، عشق با معرفته
میگفت : یادت باشه "گوزنها " رو ! " تنمون ضایع شده . رفاقتمون که جایی نرفته "
میگفت : یادت باشه سهراب ،

روزی
خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.
در رگ ها نور خواهم ریخت.
و صدا در خواهم داد:ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید

خوب شد گوش کردم

Saturday, January 05, 2008

مردن من


منم یه روزی میمیرم . مردن من ولی مثل مردن اون دخترک غریبیه که تو روستاش میمیره . سیگار به دست و با یه زیر پیرنی کنار رادیوی اقابابا . دارم فکر میکنم که چه کیفی میده تو این حال بمیرم .

Tuesday, January 01, 2008

Happy 2008


میدونم که سال نو ما نیست و جای اونم نمیگیره واسه ما ولی خیلیا امشب خوشحالن . پس سال نو میلادی مبارک . . همین الان از مهمونی که مادر گرامی کاوه و کیارش و نوشین عزیز - خانم نظیری پور - به همراه مادر دوست داشتنی فرتاش و فرناز عزیز -خانم واسفی - لطف کرده بودند و به راه انداخته بودند تا ما شبی به یاد ماندنی داشته باشیم .
بودن بهروز خوب هم لطفی و صفایی داده بود به شب ما . البته دی جی بزرگ ، آژوان ، هم لطف کرده بود و به جای مهمونی بزرگی که دعوت بود امده بود و در کنار هم بودیم.ّ
دیگه کاوه که غوغا کرد. جای همه خالی . مدتها بود که انقدرلذت نبرده بودم . البته جای شماها خالی بود . اکثر بچه ها با همراهی آمده بودند.
واقعا افتخار خواهید کرد به این پارتنر عزیز به همراه بهترین دوستانی که من در اینجا دارم.
:)
Happy new years guys. You told me you are trying to read my blog, and I haven't written in English for a long time. I am enjoying living here. I can feel the freedom you guys make here. Although I have missed my beloved Iran, I really accept here as my second home. I wish you the best in 2008.
Please remember to make the best of your life.