مشاجره با عشق
غربت مثل عصر روزی میمونه که با عشق دعوات میشه. آخه از صبح که با خانوم (آقای)عشق دعوا کردی پاتو کردی تو یه کفش که من قویم و کم کم الان وقت غروبه جمعس که خاطره ها میان سراغت . دوباره مثل همیشه باید پاشی بری و چشم بدوزی به خطای سفید وسط جاده و امیدوار باشی که یوقت تموم نشن ! عاشق و معشوق نداره ! اون خطا که تموم بشن "عشق" تعریف میشه
شیر خوردن بچگی چرا یادم نمونده ؟
برم یه قهوه بنوشم به همراه "وطن پرنده غرق در خون " و داریوش و عشق
شیر خوردن بچگی چرا یادم نمونده ؟
برم یه قهوه بنوشم به همراه "وطن پرنده غرق در خون " و داریوش و عشق
0 Comments:
Post a Comment
<< Home