Sunday, January 27, 2008

قهوه تلخ امروز


پشت پنچرا ایستادن و یک فنجان قهوه نوشیدن ، هوای آفتابی بعد از برف چه صفایی دارد . آدمها خوشحال ، پرنده ها آزاد . بیچاره کاناپه که بایو وزن ما دو تا رو تحمل میکرد . وزن من و من ...

اگر گفتید صبح چگونه چشمام زندگی رو دید؟
دید که گوله های درشت و سفید برف دارن از تو آسمون میدون و میان پایین ...
یه چند دقیقه ای تو رختخواب به اون بالا نگاه کردم ! باورم نمیشد که بیدارم

پیوست : ای آدمهای روی زمین ! این چهارشنبه جشن سده است . خبر دارید که ؟
پیوست 2 : نزدیکی عجیبی به عکس بالا دارم . کار هنرمندی که دوستش میدارم

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home