Friday, November 28, 2008


A view of my life ...

Anyway

People are unreasonable, illogical, self-centered
love them anyway.

If you do good, people will accuse you of selfish, ulterior motives
do good anyway.

If you are successful, you win false friends and true enemies
be successful anyway.

The good you do today may be forgotten tomorrow
do good anyway.

Honesty and frankness will make you vulnerable
be honest and frank anyway.

People love underdogs but follow only top dogs
follow some underdog anyway.

What you spend years building may be destroyed overnight
build anyway.

People really need help but may attack you if you try to help
help people anyway.

If you give the world the best you have, you may get kicked in the teeth
but give the world the best you have Anyway.

"Mother Teresa"

Sunday, November 23, 2008

رقصیدم

رقصم گرفته بود
مثل درختکی در باد
آنجا کسی نبود
غیر از من و خیال و تنهایی

رقصم گرفته بود
پیرانه سر؛ دیوانه وار
تنها؛ تنها؛ تنها
رقصیدم

Saturday, November 22, 2008

Bleu


از همه بیشتر اون پلانی رو دوست دارم که پیرزن با تمام قواش داره سعی میکنه که بطری خالی رو توی سطل زباله بیاندازه و ژولی داره سمفونی رو توی ذهنش مینوازه . با چشمان بسته . با فکری باز و روحی سرگردان در عشقی مبهم

توجیه شکستها

دو جمله ویلسون چرچیل به نظرم میتونه مشکل ُهنگ اوری ُبعد از شکست های زندگی رو توضیح بده . اینکه شکستها رو پیروزی ببینیم اگر با هدفی منطبق باشه که داشتیم (که به طور طبیعی بهمون یه درس و استراتژی تازه میده برای حمله جدید به هدف) با جمله :

موفقیت يعني توانايي رفتن از يك شكست به شكست ديگر بدون از دست دادن اشتياق پیروزی

و یا در جمله دوم که توضیح میده چرا گاهی باید تصمیماتی بگیریم که با جهت باد کنونی نمیخوره . بازم طبیعیه که با مقاومت شدیدی روبرو میشیم وقتی در جهت خلاف باد میریم . من از این جمله برداشتم اینه که باید برای رسیدن به هدف همیشه حفظ موقعیت کنونی بهترین راه حل نیست و هر چند سخت ؛ تصمیم به تغییر ممکنه بهترین تفکر باشه

همیشه این کافی نیست که بیشترین تلاشمون رو بکنیم بلکه گاهی باید کاری رو انجام بدیم که لازمه



Friday, November 21, 2008

درخت توت معروف

چقدر خوبه آدم خودش باشه . همه چیز امکان پذیر و دوستداشتنی میشه. دیگه مجبور نیست بازی بکنه . آدما رو دوست داره چون دلش میخواد . کمک میکنه چون دلش میخواد . اصلا اینکه آدم کاری رو بکنه که دوست نداره مفهموم نداره دیگه .
حتی دلش میخواد باز از آن کوچه معروف بگذره و همه تن چشم بشه و دنبال تو بگرده . حتی اگه سخت باشه حتی اگه دیگه نباشی.
همون کوچه رو میگم که وسطش یه جوب کوچیک داشت . یه پیکان سفیدم سر نبش کوچه بغلیش پارک بود . یه در سبز داشت یکی از خونه هاش. همون خونه ای که برگای موش همیشه بهمون کوفته میداد و خونه بغلیش پر معرفت بود و خونه اونوریش بخیه میزدن!
همونی که یه توت تو باغچش بود و سالی یه دفعه رب میپختن تو حیاطش.
گاهیم دعوا میکردن آدماش ولی خب ! روزگار طوری شده که آدم میگه کاش تو اون دعوا بیشتر میخوردم که دیرتر از یادم بره.

همین

Wednesday, November 19, 2008

Andrew's feedback

امروز این فرصت برام پیش اومد تا با یکی از اولین استادانم در مورد خوبیها و بدیهای شخصیتیم گفتگو کنم. دکتر اندرو راویج با حوصله منو به شکل زیر تعریف کرد:

آدم صلح طلب ؛ در تحقیق توانا؛ آچار فرانسه واعتماد بنفس قوی در مواقع حساس!

نکته های خوبم بودند و

ناتوانی در ارایه توانمندیها و اعتماد بنفس ضعیف در مواقع معمولی!

نکته هایی بودند که باید بهترشون کنم.

گاهی انسان نمیبینه خودش رو . نوشتن نکته های مثبت و منفی این قدرتو به ما میده که از اشتباهاتمون درس بگیریم و چه بزرگوارند آدمهایی که بدیهامون رو با خوبیهامون مبیبینند.


Tuesday, November 18, 2008

انگیزه

وودی آلن میگه : ً

استعداد شانسه ! مهمترین چیز تو زندگی انگیزه است .

فرض کنین ما ۴ تا از بالای یه پل داریم میریم خونه و میبینیم یه بدبختی داره غرق میشه . کدوممون اعصابشو داریم که بپریم تو آب یخ و دست و پا زنون نجاتش بدیم؟

منکه - البته - شنا بلد نیستم. پس لزومی نداره با این مساله روبرو بشمً.

هیچ شده به جملات بالا فکر کنیم؟


Monday, November 17, 2008

Wrong business


تنها چیزایی که از درس خوندن میدونم تو کتابخونه نشستنش و


رو داد زدنه . چینی بغلیه داره کفرش در میاد . به قول مامان ُ خدا روح دیوانه ها رو شاد کنه ُ و به قول یکی دیگه

ما تو بیزینس درستی نیستیم داداش

Sunday, November 16, 2008

A good story

There was a blind girl who hated herself because she was blind. She hated everyone, except her loving boyfriend. He was always there for her. She told her boyfriend, 'If I could only see the world, I will marry you.'

One day, someone donated a pair of eyes to her. When the bandages came off, she was able to see everything, including her boyfriend.

He asked her,'Now that you can see the world, will you marry me?' The girl looked at her boyfriend and saw that he was blind. The sight of his closed eyelids shocked her. She hadn't expected that. The thought of looking at them the rest of her life led her to refuse to marry him.

Her boyfriend left in tears and days later wrote a note to her saying: 'Take good care of your eyes, my dear, for before they were yours, they were mine.'

Thanks to Dr.Karimifar

Saturday, November 15, 2008

از نامه ای نفرستاده

شکست چیزی است که باید از آن درس بگیرم . به قول این آقاهه ؛ خیلی وقتها عوامل بیرونی باعث شکست میشن ولی خب ! بعضی وقتام نه . باید به شکل مدیریت بحران دقت ویژه کنم .

مهم است برای آینده

جالبه ؛ آدما با گذشت زمان به سمبل تبدیل میشن . مثل دنیایی که توش زندگی میکنیم . هرچقدر که آدما به ًکودک ًنزدیکتر میشن ؛این سمبلیک بودن کمتر میشه . سمبل ًشکستُ و آخر راه مبیبینه و ُکودکُ اول راه واسه تغییر

اینو سالها پیش تو یه نامه ای که واسه دوستی نوشته بودم - و هیچ وقت بهش ندادم - پیدا کردم . فکرهام گاهی برای خودمم خنگولکی میاد . چه کنیم دیگه . یه درسیم میگرفتم بد نبود ... دفعه بعد

Friday, November 14, 2008

رستم شدم


شدید کلنجار میرفتم تو خواب دیشب که میخوام رستم باشم یا جیمز باند ؟‌ حتی به اینجا رسید که با سهرابم جنگیدم و پیروز شدم و سعی کردم بفهمم که چه حالی داشتم اون موقع که فهمیدم پسرم رو کشتم .

با همه سختیش تصمیم گرفتم رستم بمونم ! به قول گوستاو تو کارتون رتاتویل

Gusteau: You must be imaginative, strong-hearted. You must try things that may not work, and you must not let anyone define your limits because of where you come from. Your only limit is your soul. What i say is true - anyone can cook... but only the fearless can be great.

جمز باند جدید امشب اکران میشه . من نمیرسم برم و بعد فیلم به بچه ها میپیوندم.

Thursday, November 13, 2008

الماس تکیلایی

اعجوبه هایی است که از این الکل نمیتوان دید. چند ساله که دانشمندان بدنبال جایگزین سیلیکون - ماده اولیه تراشه های الکترونیکی - میگردند . من که با این دانش نصفه و نیمه خودم همیشه از خانوم سیلیکون دفاع میکردم و به فکرمم نمیرسید که چیزی جاش باشه . امروز سر کار شنیدم که چند شرکت بزرگ دارن از ماده الماس مانندی که از تکیلا - مشروب مکزیکی مورد علاقه من - گرفته شده چیپهای قدرتمند میسازند برای دستگاههای پزشکی . بی بی سی هم نوشته!

فقط امیدوارم این کشف به تولید بیشتر تکیلا بیانجامه که هم دانشمندان خوشحال بشن ؛ هم مشروب فروشان و هم میخوارگان بی پول - بنده جز این آخریم شدید -

سبز باشید

Wednesday, November 12, 2008

خاطره ها


خاطره ها از جمله موجودات فضایی هستند که عادت دارند گاه گاهی توی داستانهای علمی- تخیلی خودی نشان دهند. در غیر اینصورت کم کم یادمون میره که داریم باهاشون زندگی میکنیم و باید دوستشون داشته باشیم

زندگی منشوری است در حرکت دوار


I chose and my world was shaken. So what? The choice may have been mistaken; the choosing was not. You have to move on.
(Stephen Sondheim)

انتخاب کردم و روزگارم سیاه شد . خب که چی؟ ممکنه که انتخابم اشتباه بوده باشه ولی ُانتخاب کردن ُ که اشتباه نبود . باید ادامه بدیم

این جمله ای بود که بعد از عمل انقلابی امروز خواندم و عهد ادامه رو به خودم دادم. به قول اوشین
:
زندگی منشوری است در حرکت دوار

Tuesday, November 11, 2008

Danger of success

Failure's hard, but success is far more dangerous.
If you're successful at the wrong thing, the mix of praise and money and opportunity can lock you in forever.

--Po Bronson

Sunday, November 09, 2008

New day

Today is the first day of entire your life.
This is true even for the day you die!



بدون شرح

با توجه به اعلام سن ازدواج از سوی دولت مهرورز؛ بنده سن ازدواجم گذشت ! حرفی بود؟

Saturday, November 08, 2008

گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپای


در نوشته های پیشین گفتم که با یکی از دوستان جلسه ُچنین گفت زرتشت ُخوانی داریم. دوستم کانادایی است و دوستدار زرتشت و فرهنگ ایرانی. امروز از من درخواست کرد که یکی از آهنگهای پاپ ایرانی رو که فلسفه شرق رو توش میشه دید براش بگذارم و ترجمه کنم . جواب این سوال برای موسیقی سنتی راحت تر بود ولی دوستم هنور به صدای سنتور و کمانچه خو نگرفته ! من آهنگ ُحادثه ُ داریوش را براش گذاشتم .
عاشق این آهنگ شده و ازم گرفتش تا حفظش کنه
!
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش+++++++++++ هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است ++++++++هر چشمه سرابی است که بر سینه خاک است
در سایه هر سنگ اگر گل به زمین است ++++++ نقش تن ماری است که در خواب کمین است
...

گفتم که عطش میکشدم در تب صحرا +++++++ گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپای
گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست +++++ گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست

پینوشت : در ضمن بهم گفت اگه شبیه داریوش بودم ُ دوست پسرش رو ول میکرد و باهام ازدواج میکرد! ُ و اینکه کریسمس فردادم پیشمه

Friday, November 07, 2008

دل ساده


دل ساده
برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
گنجشک ها را
از دور و بر شلتوتک ها کیش کن
که قند شهر
دروغی بیش نبوده است

زنده یاد پناهی

Labels:

Wednesday, November 05, 2008

هنر بهنگام مردن



تو کتابخانه نشستم و مشغول نوشتن هستم . نوشتن ۱۰۰ صفحه به زبانی که خوب بلد نیستم کار آسونی نیست . خسته شده بودم و داشتم استراحت میکردم که فکرم رفت پیش مراسم دیشب که ًچنین گفت زرتشت ُ خوانی داشتیم با یکی از دوستان اهل حال . در جایی نوشته بود که

< بهنگام مردن هنریست که جز با آموختن بهنگام زیستن یاد نمیتوان گرفت >


Tuesday, November 04, 2008

Hope of Change


هر دو اتفاقات مهمی است . پیروزی اوباما و شکست کردان . اولی از جهت نگاه ژرف به پیشرفت و توانایی و دیگری از جهت بازنگری تاریخی استیضاح یک وزیر و نگاهی مثبت به امید تغییر در سرزمین مادری.
دیر زمانی نمیگذرد از وقتی که تصویر دکتر مهاجرانی بر روی صفحه تلویزیون و رادیو بود و همه به سخنان عمیق او گوش میکردند .بهترین گواه مقایسه سخنان دکتر کردان و دکتر مهاجرانی است تا دریابیم که در شرایط کنونی حتی عقبگرد به ۱۰ سال پیش هم پیشرفتی درخور است
پیروزی آقای اوباما اگرچه -به نظر من - تغییری در سیاست های آمریکا به طور کل ایجاد نخواهد کرد؛ واژه زیبای امید را دوباره بر سر زبانها انداخت . همانکاری که در سال ۱۳۷۶ پیروزی آقای خاتمی کرد .

گزیده ای از جلسه آقای مهاجرانی را ببینید.

Monday, November 03, 2008

La-di-da, la-di-da, la la


انی هال و دیدین ؟‌اونجا که وودی آلن میگه

I would never want to belong to any club that would have someone like me for a member.

امروز که داشتم واسه یک کلاس ۱۰۰ نفری درباره موفقیت حرف میزدم فکرم پیش این جمله مهم بود

Saturday, November 01, 2008

I believe too that...


It comes down to a simple choice really.

To keep busy living or to keep busy dying.


از دوست هرچه رسد نیکوست



دیدم چشمام دارن سوسو میکنن . یک لیوان آب هویج و سیب به همراه یک لیوان شیر موز و توت فرنگی رو به خوراک روزانه افزودم .
کارایی این ولخرجی رو معمولا با یک آزمایش علمی میسنجم به این صورت که تیر میکنم رو پای این دختر ژاپونیهایی که تو این سرما مینیژوپ میپوشن و از پله برقی بالا میرن ببینم منبع گرما ییشون چیه آخه که بقیه دخترام ندارن؟
امروز داشتم رو یه سوژه کار میکردم که دیدم نه بابا ! چشام خوب میبینه لامصب . مثل اینکه آب هویج بدجوری اثر کرده ... داشتم با خودم این فکرا رو میکردم که یهو دوستش گفت : واااااااا خدا مرگم بده ماچیکو ! زیر دامنیتو یادت رفته بپوشی !

پینوشت : این منظره پاییز از پنجره خونمه. عکس بالاییه امروز صبحه و پایینیه همین الان که ساعت ۵ بعد از ظهره