Saturday, October 16, 2010

فکر بکر

یه فکر خوب ! تو شمال یه خونه کوچیک بسازین . من ماهیانه یه هزینه گذاشتم کنار ... به نظر من رو حیاط تمرکز کنین و یه اتاق کوچیک بسازیم.

دیدین چه فکر خوبیه ... کی شروع میکنین؟

Friday, October 15, 2010

Life = Risk



Saturday, October 09, 2010


هوا بارانی است .
نمیدونم چرا به هوای بارانی میگویند که دلگیر است؟ گلها را میبینم ٍ میخندند . پسر ها و دختر ها را میبینم ٍ زیر باران عشق بازی میکنند . شاعر زیر باران میسراید.
برای من باران دلگیر نیست.

عجب آفتابی بود آنروز کنار کالتوس لیک ولی

Friday, October 08, 2010

مهربانی


فقط با آدمها مهربان نیستی . حتی لاماها هم دوستت دارند

Sunday, October 03, 2010

Dust


کنار ساحل اقیانوس آرام با دوستم نشسته بودم و فکر میکردم. دستم آکاردون میزد و میخوند ... با اکراینی.
با من هم حرف میزد. آخ! چقدر پر معنی.
نمیفهمیدم که چی میگه ولی درکش میکردم. همونجا باهاش دوست شده بودم و ازش خواسنه بودم راجع به شما شعر بخونه .
از مادرش خوند.
خلاصه برای دومین روز پیاپی آفتاب رو دیدم که خودش رو از ما پوشوند و اومد سراغ شما ...