Friday, May 28, 2010

وصیت نامه

قبر مرا نيم متر کمتر عميق کنيد، تا پنجاه سانت به خدا نزديکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت هاي مرا به رايگان در اختيار اداره انگشت نگاري قرار دهيد.
به پزشک قانوني بگوييد روح مرا کالبدشکافي کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاري کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب يا گاز از داخل گور اينجانب اکيداً ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذاريد تا هنگام دلتنگي، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسايي مرا لاي کفنم بگذاريد، شايد آنجا هم نياز باشد!
مواظب باشيد به تابوت من آگهي تبليغاتي نچسبانند.
روي تابوت و کفن من بنويسيد: اين عاقبت کسي است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنيد!
کساني که زير تابوت مرا مي گيرند، بايد هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهيد.
گواهينامه رانندگي ام را به يک آدم مستحق بدهيد، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنيد تا همه به گريه بيفتند.
از اينکه نمي توانم در مجلس ختم خودم حضوريابم، قبلاً پوزش مي طلبم

}حسین ‍پناهی}

Friday, May 21, 2010

بدرود "جیل"

دلم برایت تنگ میشود
در حالی که شادی میکنم
یا زندگی جدیدی
هرچند که در ناخودآگاهت
حتی جایی برای به یادماندن هم ندارم

بدرود

Wednesday, May 19, 2010

کودک خواهم ماند

بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم .

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای

کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و …
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه محبت آمیز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .
این دسته چک من، کلید ماشین، کارت اعتباری و بقیه مدارک، مال شما.

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .

نویسنده: سانتیا سالگا

Monday, May 17, 2010

نیم ساعت بعد

من نیم ساعت دیگه تو تهران (بیمارستان آبان ) به دنیا میام.


درد اول

گرچه آخرین بار بود
ولی دردش
به شادابی اولین بار بود

Wednesday, May 12, 2010

اردیبهشت

روزهای اردیبهشت ٍروزهای کرختی ٍ روزهای آمیخته با اعدامٍ و روزهای تولد من

Monday, May 10, 2010

ایرانم

طفلی به نام شادی، دیریست گمشده ست

با چشمهای روشنِ براق

با گیسویی بلند به بالای آرزو

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ما :

یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر

شفیعی کدکنی

زیبایی برجستگیهای بدن دختران زیبا رو را دارد این شعر زیبا

What if you really want to push it hard ? ...

به قول مادرجون ٍ هیچ کاری سخت نیست . باید بخوای و میشه .
یعنی باید بشه ...
ایران که بودم کلی عکس گرفتم از چیزایی که دیدم ...
اینجا که اومدم واسم مقدس شدن اون عکسا ... اون آقا پسر گل آدامس فروش بزرگ کنار ضد شورش کوچولو کوچولو.
عشقای پنهانی قدیم ما که حالا دیگه مثل ستاره تو خیابونا به همون مامور کوچولو ها چشمک میزنن.

کلی نوشتم از خاطراتم تو ایرن. ایران متفاوت بود ... ولی شاید آدمای توش دوس نداشته باشن بیان و زنده بشن تو دنیای مجازی.
آره بابا ! کلی آدم کوچولو هستن که تو دنیای مجازی ما نیستن ... به قول فری این دنیا رو خودمون ساختیمش ... فکر نکنم حتی مشکلی ازمون حل کنه . تو مایه های "پیش آمده ٍ پیش میاد دیگس"