We may not be big, but we are SMALL
به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد***** *****"If you can't have what you like, you have to like what you have.*****
Friday, July 31, 2009
Sunday, July 26, 2009
Saturday, July 25, 2009
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه تبرهایتان زخم دار است!
گیرم که بر سر این باغ نشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید!
با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟!
گیرم که می کشید
گیرم که می زنید
بخوانید . با چند قطره اشک
یادمان بماند برای چه مردند
Saturday, July 18, 2009
Thursday, July 16, 2009
Wednesday, July 15, 2009
الان وقت تغییر سیستم است
عشق کردم وقتی ماشین فروش آمریکایی دعوتم کرد بریم قهوه ای بنوشیم و راجع باه ایران حرف بزنیم . کیف کردم وقتی دیدم جدا میکنه مردم و حکومت رو . زیبا بود دیدن اینکه از من بخاطر کودتای ۲۸ مرداد معذرت خواهی میکنه !
آرام و بی خشونت باید اعتراض کرد . با صبر و بدون درگیری
هیچ کس انقلاب مخملی نمیخواد بکنه . ما این سیستم رو عوش خواهیم کرد .
حرف جالبی که آقای ماشین فروش زد این بود که ایرانیان ۳۰ سال پیش رژیم و عوض کردند ونه سیستم رو. الان وقت تغییر سیستم است
Tuesday, July 14, 2009
کاش میخواندند و میفهمیدند
سال 1264 قمرى، نخستين برنامهى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويسها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه يافتن جن به خون انسان مىشود
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باختهاند، امير بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانويسها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند يا از شهر بيرون مىرفتند
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبيدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههايتان آبلهکوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مىشود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست دادهاى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز
چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد...
در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مردهاند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاىهاى مىگريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچهى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست
امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشکهايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.
ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيدهاند
Monday, July 13, 2009
Sunday, July 12, 2009
Friday, July 10, 2009
ما را به خاطر بياور
ما را كه تازه جواناني بيست ودوساله بوديم
شور عشق در سينه داشتيم و
پيش از آنكه عاشق شويم
سينه بر خاك سوده
مرديم
***
ما را به خاطر بياور
ما را كه سينه سرخاني خنياگر بوديم
و ده به ده
نه در آسمان و نه در كوهسار
و نه بر شاخسار
كه در بازار
پيش از آنكه آوازه خوان شويم
بر شاخهاي تكيده از تكيه گاه خويش
جان وا سپرديم
***
به خاطر دارم پيامشان را
و سرنوشتشان را
آري
و هميشه از گذرگاه خاطرم در گذر است
آوازهاي صامت سينه سرخان سينه بر سيخ
و تجسدِ آرزوهاي بيست و دو سالگان سينه بر سنگ
که از تكرار يادشان
شايد پيش از آن كه شاعر شوم
بيست و دوساله بميرم
Saturday, July 04, 2009
چقدر ما خریما ؟ یه عده خس و خاشاکیم که بیخودی بدنبال بی بی سی و آمریکا (حتما فارس نیوز ! اا ببخشید ؛ فاکس نیوز بوده )راه افتادیم. همون بهتر که ان با گشتاش و بسیجیاش تربیتمون کنه .
همه هم که به ان تبریک گفتن و اسنادشونم موجوده ! چی میخوایم از جون این مهر ورزا آخه؟ بابا خجالت بکشین
Thursday, July 02, 2009
هزار باده ناخورده در رگ تاک است
++
Wednesday, July 01, 2009
آفرین به آقای خاتمی
آفرین به آقای خاتمی که انسان بودن رو به سیاست مدار بودن نفروخت
دیروز با شنیدن سخنان آقای مهاجرانی دلم از آقای خاتمی گرفت ولی امروز با خواندن سخنان ایشان امیدوارتر از قبل شدم.
خود بخوانید
" اگر این فضای مسموم تبلیغاتی و امنیتی ادامه پیدا کند با توجه به آنچه انجام گرفت و یک طرفه اعلام شد باید بگوییم کودتای مخملین علیه مردم و جمهوریت نظام صورت گرفته است."
"فلسفه انتخابات با همه هزینه هایش این است که نماینده مردم بر مسند امور گماشته شود، اما زمانی که ذهن جامعه از نتایج انتخابات اقناع نشده است فلسفه اصلی انتخابات زیر سؤال خواهد رفت و نظام شکست خواهد خورد ".
"حرکت مترقی و آرام مردم به اغتشاش و انقلاب رنگی با منشاء بیگانه تعبیر می شود و چهره هایی که همگی سابقه ای روشن دارند، با اعمال روشهای غیرقانونی و غیرشرعی دستگیر می شوند و هدف پروژه نخ نمای تواب سازی و گرفتن اعترافات بی اساس و نمایشهای تلویزیونی قرار می گیرند و شاهد رفتارهای زشتی هستیم که سالها پیش ریشه آن لااقل در وزارت اطلاعات کنده شد و آنگاه دم از آشتی ملی و فضای آرام می زنیم؟این حرفهای بی اساس یعنی چه؟ براندازی و انقلاب رنگی یعنی چه؟"