Thursday, February 15, 2007

My Valentine's day!!!!!!!!!


دیشب جای همگی خالی رفتیم کلابینگ ! نوشین عزیز برنامه سینگل نایت رو هماهنگ کرده بود و از اونجایی که یکی از سینگلهای عزیز شناخته شده در این شهر زیبا میباشم دعوت به این یکی از بهترین شبها شدم که حمیده مهربون نوشته . خلاصه ، مامان و بابایی که شما باشین ، ساعت 7 - 8 که از سر کار اومدم گاز و گرفتم و بودو برو جایی که قرار بود جمع شیم .
بعععععععللللههههههه ، برو بچه های باحالم همه اونجا بودند و شراب و آبج هم که آماده . خدا رو شکر که شهریار یک" رام" اساسی هم آورد و حالی داد وصف ناشدنی .
خوردیم و آشامیدیم تا ساعت 10 و طبق معمول خانمهای محترم با ماشین تشریف بردند داون تاون و آقایون بدبخت تو بارون و مست بدو دنبال اتوبوس! جونم واستون بگه که اولین اتوبوس از دست رفت ! 20 دقیقه ماندیم تا اتوبوس بعدی آمد و سوار شدیم و خلاف شروع شد ! تو کانادا مشروب خوردن خلاف قانون تو خیابون ما همه ته اتوبوس رام و کوک تو شیشه آب دستمون و خلاصه میرفتیم بالا !
رسیدیم به کلاب و خودمو زدم به اینکه 10 دلار ورودی رو من دادم و یارو مچمو گرفت پس منم مثل بچه خوب 10 دلار دادم ! رفتیم تو و بزن و برقص و آنموقع بود که شما زنگ زدین و من نبودم !
بگذریم ! مساله مهم اینجاست . فکر کنم گفته باشم که دخترهای عزیز 2 جور با من رفتار میکنند این روزها ! یک دسته اینجانب را دختر فرض کرده بعنوان خاجه میپذیرندمان و خوب مشکلی نداریم چون اصولا پسر نیستیم برایشان ! عده دیگر حتی به این عنوان هم نمیپذیرند ما را !
از بد شانس ، دختران ایرانی دیشب از نوع دیم بودند و باید 1587 بار تقاضا و خواهش میکردم تا 1.3209 ثانیه قری با ما بدهند.
پس یه چند دوست خارجی یافتم وبه صورت خارجی تکانی به باسن نازنین دادم.
در حالی که به سمت یکی از دوستان عزیز ایرانی رفتم که تقاضای رقص نمایم دیدم که اوضاع پس است که ایشان فرار نمودند ! و آنجا بود که متوجه شدم باید بروم منزل و استراحت کنم تا کتکی نوش جان نکردم .
بنابراین ، به سرعت از کلاب خارج شدم تا آخرین اسکای ترین موجود را سوار شوم که 5 دقیقه دیر رسیدم . 1 ساعت منتظر اتوبوس شبانگاهی گشتم و آهنگی گوش میدادم که دیدم لامروت رفت ! نیم ساعت بعد منتظر ماندم و سوار دومی شدم که وسط راه خراب شد ! 45 دقیقه هم آنجا ماندم برای اتوبوس سیم ! خدمت شما عرض شود که ساعت 3:00 صبح بود در آن موقع ! اتوبوس سوم را سوار شدم که در آن خوابم برد و مجبور شدم ساعت 4 صبح 4 -5 ایستگاه پیاده برگردم خانه .
حالا تصور بفرمایید مست ( معین و دوستش تو داو تاون منو دیدن و فرداش زنگ زد که "بزی مست بودیا! " مهم است که معین این را بگوید ) خلاصه ،ساعت 4:30 ایمیلی در مستی به استاد زدم با اشاره به این نکته که کلاب بودم و خوابیدم تا ساعت 8 که باید میرفتم سر کار!
در مورد چگونگی بیدار شدن صبح چیزی نمیگویم که خود بهتر دانید ولی موضوع جالب تر شد وقتی که دریافتم کردیت کاردم را گم کرده ام.
بدنبال کارهای آن رفتمو ....
ولی برای خودم هم جالب است که چکونه میتوانم کاری کنم که دخترها فراری شوند ! سایتی باید در این زمینه تاسیس گردد و آموزشی داده شود .
راستی پیتزای مجانی یادتان نرود اهل ونکوور . منکه شنبه صبح امتحان دارم . جای منم بخورید

Labels:

1 Comments:

At 17 February, 2007 02:50, Anonymous Anonymous said...

اولا که همه بچه‌ها باحال نبودن پس ما این‌جا علفیم :»

دوما بهزاد مست کردنش دیدن داره کاش رفته بودیم

سوما مست راه رفتنش دیگه بیشتر

چهارما خلافبازیش آن هم تو اتوبوس

پنجما دو دلار پیاده شدیم، مجانی نبود چیزی را از دست ندادین، گیلانه هم تعریفی نداشت، اگه احترام بچه‌ها نبود همان اولش پا می‌شدم می‌رفتم

 

Post a Comment

<< Home