Friday, February 02, 2007

احساس تعلق نداشتن


تو میدونی که آلبالو خشکه خوردن بعد از چند سال چه مزه ای داد مامانم.
بگذریم از احساسات بچگی ... بگذریم؟
شما میتونید بگذرید ولی این کوچه برای من مثل کوچه خونه مادرجون میمونه در کودکی . همونی که اون موقعها تو آبراه کوچولوی وسطش با یه توپ پلاستیکی یه ساعتی طول میکشید تا به تهش برسم .
چند روزه که شدید تو فکرم و تو فشار ایران اومدن از طرف شما .
البته که دلم تنگ شده ولی هیچ احساسی نسبت به ایران اومدن ندارم . وبلاگ عسل بازم به این فکر منو انداخت که با بقیه متفاوتم . خیلی وقته که ایران نرفتم یعنی از وقتی اومدم نرفتم ولی ایران رفتن از همین اول اشتیاقی بغیر از دیدن خانوادم برام نداره . حتی نمیخوام دوستامم ببینم ! حتی نمیخوام خاطراتی رو که باهاشون زندگی میکنم رو هم ببینم .
ایران رو می پرستم ولی آرامشی رو در اون نمیبینم . مخصوصا الان و تو این موقعیت زندگیم .
میدونم که ایران خوش خواهد گذشت .
مستیای هر شبش با دایی و داوود و حمید و ... ، تنیس بازیهای طولانیش با بهرام و مهراک و د ... ، دختر بازیهای عجیبش با همه ! ، مهمونیایی که هیچ وقت شبشون صبح نمیشه و خیلی چیزای دیگه که ایران داره و ونکوور نداره
ولی احساس عجیب " تعلق نداشتن" به جایی رو میکنم که وجودم رو تشکیل داده
خیلی عوض شدم ؟
اینجا عوضم کرده ! کوچک ترم کرده بجای اینکه بزرگم کنه
گفتم که با بقیه فرق میکنم
"مجبور بود در دروغ گفتن صداقت به خرج بدهد، و همین امر سبب میشد که دروغهایش باعث تسلس خاطر خودش هم بشود."
(100 سال تنهایی)م

1 Comments:

At 11 February, 2007 02:53, Blogger Unknown said...

remember this, from ur "study buddy":
The feelings u have about Iran right now..........u will have them a 100 times stronger when the plane takes off in Mehrabad.
(side note: I went back after 4 years, the feelings were magnified by an order of 4)

 

Post a Comment

<< Home