Sunday, November 25, 2007

خاطره دلبرکان غمگین من

Get this widget | Track details | eSnips Social DNA

مهدی عزیز آگاهم کرد از نقد استاد مهاجرانی از کتاب جدید مارکز ، خاطره دلبرکان غمگین من . جالب بود اندیشه های من و دکتر مهاجرانی در مورد این کتاب کوتاه بسیار شبیه است با این تفاوت که من حتی از اینکه " پیرمرد مرده بود.عشق او را زنده کرده است" هم پیشتر میروم و ایمان دارم که پیرمرد بدنیا نیامده بود تا وقتی که عاشق دلگادینا شد . زمان در این رمان به زیبایی رمان صد سال تنهایی به مانند بعدی بیجان گم شده است .

من دوبار این کتاب را خواندم . لذت بخش بود . نه تنها از ادبیاتش و بلکه بیشتر از مفهومش ساعتها به فکر فرو رفتم . فرقی نمبیبینم بین دیدگاه خافظ که میفرماید :

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاس

با دیدگاه مارکز .

. از بیهودهگویی بپرهیزم. لطفا خود نقد آقای مهاجرانی را بخوانید

0 Comments:

Post a Comment

<< Home