خاطره دلبرکان غمگین من
|
مهدی عزیز آگاهم کرد از نقد استاد مهاجرانی از کتاب جدید مارکز ، خاطره دلبرکان غمگین من . جالب بود اندیشه های من و دکتر مهاجرانی در مورد این کتاب کوتاه بسیار شبیه است با این تفاوت که من حتی از اینکه " پیرمرد مرده بود.عشق او را زنده کرده است" هم پیشتر میروم و ایمان دارم که پیرمرد بدنیا نیامده بود تا وقتی که عاشق دلگادینا شد . زمان در این رمان به زیبایی رمان صد سال تنهایی به مانند بعدی بیجان گم شده است .
من دوبار این کتاب را خواندم . لذت بخش بود . نه تنها از ادبیاتش و بلکه بیشتر از مفهومش ساعتها به فکر فرو رفتم . فرقی نمبیبینم بین دیدگاه خافظ که میفرماید :
با دیدگاه مارکز .
. از بیهودهگویی بپرهیزم. لطفا خود نقد آقای مهاجرانی را بخوانید
من دوبار این کتاب را خواندم . لذت بخش بود . نه تنها از ادبیاتش و بلکه بیشتر از مفهومش ساعتها به فکر فرو رفتم . فرقی نمبیبینم بین دیدگاه خافظ که میفرماید :
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست | گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست | |
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست | که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست | |
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد | پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاس |
با دیدگاه مارکز .
. از بیهودهگویی بپرهیزم. لطفا خود نقد آقای مهاجرانی را بخوانید
0 Comments:
Post a Comment
<< Home