Friday, July 27, 2007

شبی با معین و نیما


این داش نیما خیلی باصفاست . هر دفعه این بشر حرف میزنه آدم کیف میکنه . امشب البته یاد وقتایی بود که نباید فراموششون کرد. روزایی که مدرسه هامون تعطیل بود و از تو تلویزیون ریاضی میخوندیم .
یه پیکان آلبالویی داشتیم که شبا وقت آژیر قرمز اگه تو خیابون بودیم بابام چراغاشو خاموش میکرد . یادش بخیر ...
یادمه چند بار همه خانواده رو کشوندم زیر پله ! با پاهام میزدم به تخت و حتی خودمم باورم میشد که بمبارون شده ...
صحنه های دنبال کردن موشک ها هم جالب بود ! الام میخوره به کجا ؟
باور کردنش سخته ! تعریف نمیکنم ! باور نمیکنین ! ولی میگ اونقدر نزدیک بود که پرچم عراق رو من و پورنگ دیدیم ! یاد دبستان بخیر ...
دم آقا نیمام گرم که یاد آدم میندازه روزای تلخی رو که شیرین ترین خاطرات از دلشون میاد بیرون

یادیم از آقا سعید کردیم . آقا سعیدی که فکر کنم هنوزم صبح تو تعمیرگاس. اقا سعید بسه ! شما کارتو کردی داداش . فقط از اینکه کارتو کردی و تاونشو دادی ناراحت نباش

چنین است رسم سرای درشت ===== گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

داش معین که مساوی با ادم شاد و دوست خوب. همیشه انسان احساس صمیمیت میکنه وقتی با این بشر ریاضیدان هم صحبت میشه

در ضمن من واقعا با کسی خورده ندارم ! حرف نزنم خودم راحت ترم .

دمتون گرم

3 Comments:

At 30 July, 2007 13:27, Blogger Nima said...

This comment has been removed by the author.

 
At 30 July, 2007 13:28, Blogger Nima said...

بهزاد جون،

شنیدی که می گن مستمع صاحب سخن را بر سر شوق آورد.

حالا داستان ما هم همینه. شما که پیش ما میای ما غرق شادی می شیم. در مورد خورده نداشتن از بقیه هم، هرچی شما بگی همونه!

فدای ت

 
At 02 August, 2007 14:10, Anonymous Anonymous said...

uchike agha bezi
mori, magase shoma

 

Post a Comment

<< Home