Tuesday, June 19, 2007

پدر


همه یه آرزوهایی دارن.
همه تو زندگیشون خاطراتی دارن.
آرزوی من اینه که بتونم یه کمی به پاکی و سلامتی و انساندوستی پدرم باشم.

روزت مبارک بابا جون


من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه---------- صدبار ترا گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم ------------هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آی تا لذت جان بینی--------- جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی--------- زان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه
ای لولی بربط زن تو مست تری یا من --------ای پیش تو چون مستی افسون من افسانه
تو وقف خراباتی خرجت می و دخلت می-------- زین دخل به هشیاران مسپار یکی دانه
(شمس تبریزی)

اصولا باید دید همانند کودکی تازه بالغ رفتار کردن پسندیده است یا خیر؟

این سوال در مورد بنده اینگونه است که آیا بهزاد میتواند مثل آدمهای معمولی هم سن رفتار کند یا خیر!؟
در هر صورت حکایت می خوردن من در زیر است :

ساقی اگرم می ندهی ، میمیرم ------------ور ساغر می زکف نهی میمیرم
پیمانه هرکه پر شود میمیرد--------------- پیمانه من چو شد تهی میمیرم

ولی :
هرگز نبود شکست کس مقصودم------------ آزرده نشد دلی زمن تا بودم
صد شکر که چشم عیب بینم کور است -----شادم که حسود نیستم ، محسودم
(ابوسعید ابالخیر)
از دست ما دلگیر نشین بخاطر مستی که :

مو آن رندم که نامم بی قلندر----------- نه خان دیرم نه مان دیرم نه لشگر
چو روز آیه بگردم گرد کویت------------- چو شو آیه بخشتی وانهم سر
باباطاهر


0 Comments:

Post a Comment

<< Home