خاطره
پدربزرگم تعریف میکرد که در زمان نادرشاه جنگی در گرفت . نادر ، پیرمردی را دید که با عشق و حرارت فراوان میجنگید . خشمگین شد و دستور داد تا پیرمرد را به چادر فرماندهی بیاورند .
نادر : پدر سوخته ! وقتی که افغانها ایران رو فتح کردند کجا بودی؟
پیرمرد : نادر ! من بودم. تو نبودی
نادر : پدر سوخته ! وقتی که افغانها ایران رو فتح کردند کجا بودی؟
پیرمرد : نادر ! من بودم. تو نبودی
posted by A simple child @ 1:05 PM
2 comments
2 Comments:
This comment has been removed by the author.
Ok Behzad,
Unfortunately this is a fact that for many years majority of our citizen act like ship and our leader are selected automatically by disgusting rules without any challenges. Just in some limited period some brave hearts were growing up and such stories have been created. I think that, this is the reason that we could not save our great empires.
ino didi?
www.shsh54.persianblog.com ;)
Post a Comment
<< Home