Sunday, March 02, 2008

نقطه مشترک : انسان


محفلی داریم . قلیان چاق و همه در حال و هوای شب شعر . شعر یکی کلمبییایی ، اون یکی فرانسوی ! یه قرار داریم ! هر کی به زبون خودش حرف میزنه . این یه راز ه هیششششششش!
سی شبش رفته .

من امشب از فروغ خواندم

روز یا شب؟
نه ، ای دوست ، غروبی ابدی ست
...
سخنی باید گفت
سختی باید گفت
دل من میخواهد با ظلمت جفت شود
سخنی باید گفت

"دنیل" گیتارمو برداشت و شعرشو خواند . شعری که برای عشقش گفته بود . عشقی که رفت ...
" رز" به فرانسوی به به میکرد ! شعری نخواند .
"تراویس" یه شعر در مورد فیزیک خواند و خندید ! هیچکس چیزی نفهمید

شاید دوست دختر بعدیم این شکلی باشه . اونوقت منم شاعر میشم . همه میتونن شعرمو تو شبای شعرشون بخونن


1 Comments:

At 02 March, 2008 22:47, Blogger MehdiMK said...

eee man in dokhtare ro too downtown ziad didam. hey ham be man cheshmak mizane. vali hamishe dokmehaash ro mibast injoori nadide boodamesh

 

Post a Comment

<< Home