Saturday, June 10, 2006

بخندید بر من ! خنده خوب است


حس نوشتن نیست ! مثل اینکه دارم مریض میشم؛ باید مواظب خودم باشم . بابای ما که نگران گل زدن به مکزیک و مامان مام از اون دور تایپ میکنه نکنه درددلی چیزی بشنوه
البته چیز عجیبی نیست ! فرهنگ اصیل ایرانی همینو میگه؛ تا وقتی توی ایران بودم که خبری نبود ! یه آدم بیمصرف که بابای محترو بارها گوشزد میفرمودند و مادر بزرگوارم که نگران حال ساختمان سازی در پردیس ! جالبه که کارها برای دیگران همیشه انجام شدنی است و با ما که میرسه ... بگذریم ! کاملا میتونم ببینم که چه عکس ااعملی خواهند داشت خانواده کامل ایرانی بعد از خواندن این پیغام .
گریه فایده ندایه
چند وقته گیر دادم به خانواده عزیز ایرانی چرا که عکس العملهاشون رو برعکس میبینم ؛ بجای پول درآوردن ، وام میگیرن !!! این مهمه چون همیشه همینطور بوده و من از روزی که صدا و سیما رو ول کردم ؛ شدم اون آدم بیمصرف ! چون نمیخواستم عادت کنم به وام گرفتن و همیشه نگاهم و بندازم زیذ و به این آخوندای کثافت اجازه بدم مثل گداها بهم وام بدن ! بهتون بر نخوره ؛ این زندگی کارمندیهه که دارین ؛ نه نه نه ! تفکر کارمندیه
الانم که نمیتونم پول در بیارم یکی از بزرگترین دلایلش تربیت نابجا و غلط پدر درستکار که فکر میفرمودن هر کی پول داره آدم بدیه و مهم نبود پول ... سالها و ساعتها کار برای هیچ و تنها بهانه این بود که ایشون رو با دیگران در قبر نمیگذاردند , فارغ از این واقعیت که دنیا زیباست و ارزش دیدن رو هم دارد . متاسفانه میدانم که الان میگویند " کو ربط ؟ " روزی خواهند فهمید
من تصمیم دیگری در زندگیم گرفتم که مطمئن هستم پدر و مادر گرامی همانند تمام تصمیمات بزرگت به من خواهند خندید چون خلاف تفکرشان است .
برای خودم میخواهم زندگی کنم و در 40 سالگی جشن بازنشستگی بگیرم
بخندید ! خنده خوب است

0 Comments:

Post a Comment

<< Home