Sunday, April 08, 2007

دفتر شعری گشودم و اینچنین آمد


بجستجوی ورق پاره نامه ای دیروز
چو روزهای دگر عمر خود هبا کردم
ز روزگار قدیم آنچه کهنه کاغذ بود
گشودم از هم و آنسان که بود تا کردم
از آن میان قطعاتی ز نظم و نثر لطیف
که یادگار بد از دوستان جدا کردم
همه مدارک تحصیلی و اداری را
ردیف و جمع به ترتیب سالها کردم
کتابها که بگراندرون نهان شده بود
به پیش روی برافشانده لا بلا کردم
میان خرمن اوراقی این چنین ناگاه
به بحر فکر در افتادم و شنا کردم
بهر ورق خطی از عمر رفته برخواندم
بهر قدم نگه خشم بر قفا کردم
نگاه کردم و دیدم که نقد هستی خویش
چگونه صرف ببازار ناروا کردم
چگونه در سر بی ارج و ناروا کاری
بخیره عمر عزیز گرانبها کردم
دریغ و درد که چشم اوفتاده بد از کار
بکار خویشتن آن دم که چشم وا کردم
برادران و عزیزان ! شما چنین مکنید
که من بعمر چنین کردم و خطا کردم

( دکتر لطفعلی صورتگر)

دفتر شعری گشودم و اینچنین آمد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home