دفتر شعری گشودم و اینچنین آمد
بجستجوی ورق پاره نامه ای دیروز
چو روزهای دگر عمر خود هبا کردمز روزگار قدیم آنچه کهنه کاغذ بود
گشودم از هم و آنسان که بود تا کردماز آن میان قطعاتی ز نظم و نثر لطیف
که یادگار بد از دوستان جدا کردمهمه مدارک تحصیلی و اداری را
ردیف و جمع به ترتیب سالها کردمکتابها که بگراندرون نهان شده بود
به پیش روی برافشانده لا بلا کردممیان خرمن اوراقی این چنین ناگاه
به بحر فکر در افتادم و شنا کردمبهر ورق خطی از عمر رفته برخواندم
بهر قدم نگه خشم بر قفا کردم
نگاه کردم و دیدم که نقد هستی خویش
چگونه صرف ببازار ناروا کردم
چگونه در سر بی ارج و ناروا کاری
بخیره عمر عزیز گرانبها کردم
دریغ و درد که چشم اوفتاده بد از کار
بکار خویشتن آن دم که چشم وا کردم
برادران و عزیزان ! شما چنین مکنید
که من بعمر چنین کردم و خطا کردم
( دکتر لطفعلی صورتگر)
دفتر شعری گشودم و اینچنین آمد
0 Comments:
Post a Comment
<< Home