Monday, September 04, 2006

پيمانه که پر شود، چه شيرين و چه تلخ


چون عمر بسر رسد، چه بغداد چه بلخ
، پيمانه که پر شود، چه شيرين و چه تلخ
؛ خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی
، از سلخ به غره آيد، از غره به سلخ
دیروز جای همه خالی رفتیم کوه ! با مهدی عزیز که آینده دوستیمون رو روشن و خوب میبینم ؛ سبای نازنین , یاسمن مهربون که حالا
میگم چرا و لاله و 2 تا دوست جون جدید که تازه از ایران اومون به نامهای پیوند و علیرضا . هممونم که همدانشگاهی
ونکوور که زیباست و مخصوصا با آدمای نازنینم که باشی بیشتر خوش میگذره ، فقط جای کوهیار عزیز خالی بود که ایشالا دفعه بعد همه با هم میریم
بعد از کوه همه رفتیم خونه یاسمن و چتر اندازی ! آخرشم من نفهمیدم تعارف کرد یا نه ولی هر چی بو جاتوم خالی ! ته چین و مرغ و فرنی و سالاد شیرازی و ... آقا برو تا ته
حالا قضیه شعر و خیام و اینا
داداش این دوست خوب ما بیچاره تازه از کمپینگ برگشته بود و خواب که یهو با صدای در از خواب پرید ! اومد در رو باز کرد و دید ای وااااااای !!! یه لشکر ریختن تو خونش
اینا کین ! اینا کجا بودن و ... خلاصه بنده خدا خودشو زود جمع و جور کرد و بفرما رو زد و مام که رو مبلا ولو بودیم . سر شام مشروبی داشت بس تلخ که نوشیدیم به سلامتی همه
بس تلخ بود این معجون ولی بعد از کوه حالی اساسی به ما داد
دست بهرام عزیز درد نکنه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home