Wednesday, July 05, 2006


سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است سرها در گريبان است
نگه جز پيش پا را ديد نتواند
كه ره تاريك و لغزان است كه ره تاريك و لغزان است
و گر دست محبت سوي كس يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است كه سرما سخت سوزان است
آه مسيحاي جوانمرد من
اي ترساي پير می فروش شب
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
آی دمت گرم و دلت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي
در بگشاي
منم من ميهمان هر شبت
لولي وش مغموم
منم من ديوانه سرگشته رنجور
منم در جلوه های آفرينش نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم
همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در بگشاي
در بگشاي دلتنگم در بگشاي دلتنگم
آه حريفا ميزبانا ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
چه مي گويي كه بيگه شد
سحر شد بامداد آمد
فريبت مي دهد بر آسمان
اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا گوش سرما برده است اين سيلي سرد زمستان است
آه حريفا رو چراغ باده را بفروز
شب با روز يكسان است شب با روز يكسان است

0 Comments:

Post a Comment

<< Home