Saturday, March 07, 2009


یک ملا و یک درويش كه مراحلي از سير و سلوك را گذرانده بودند و از ديري به دير ديگر سفر مي كردند ، سر راه خود دختري را ديدند در كنار رودخانه ايستاده بود و ترديد داشت از آن بگذرد.
وقتي ان دو نزديك رودخانه رسيدند دخترك از آن ها تقاضاي كمك كرد. درويش بلا درنگ دخترك را برداشت و از رودخانه گذراند.
دخترك رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصد رسيدند. در همين هنگام ملا كه ساعت ها سکوت كرده بود خطاب به همراه خود گفت:« دوست عزيز! ما نبايد به جنس لطيف نزديك شويم. تماس با جنس لطيف بر خلاف عقايد و مقررات مكتب ماست. در صورتي كه تو دخترك را بغل كردي و از رودخانه عبور دادي.» درويش با خونسردي و با حالتي بي تفاوت جواب داد:
« من دخترك را همان جا رها كردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي و رهايش نمي كني..»

Thanks to Nastaran :)

2 Comments:

At 09 March, 2009 11:19, Blogger MehdiMK said...

man cheghad dastam ba khoshhali balas, engar na engar behzad o farzad kenaram neshestan!

 
At 09 March, 2009 19:38, Blogger A simple child said...

آخی بچم ! هیجان زده شدی چرا خب؟ ما بازم پلوت میشینیم

 

Post a Comment

<< Home