Wednesday, July 23, 2008

واقعا حیف


جعبه گذشته ها رو که باز میکنی میبینی مشکل اینجاست که معمولا جای چیزای مهم رو مسایل بی اهمیت میگیرند . جای عشق و بدن ُ, جای کار و بول , جای دوستی رو قدرت ... حیف


حرمت نگه دار...دلم
گلم
که این اشک ها خون بهای عمر رفته ی من است
میراث من
نه به قید قرعه
نه به حکم عرف
یک جا سند زدم همه را به حرمت چشمانت
به نام تو
مهروموم شده با آتش سیگار متبرک ملعون
....
کتیبه خوان خطوط قبایل دور
....
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که می گریست
بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آواز می خواند ریاضیات را
...
این اشک ها خون بهای عمر رفته ی من است
میراث من
حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرد

"حسين پناهي"

0 Comments:

Post a Comment

<< Home