دوست پرونی
Today I went to Burnaby lake . Davood was here to pick up his computer that I had fixed for him. We enjoyed walking for 2 hours and watching different kind of birds enjoying the sun and singing. Wooow, we had some blue berry.
این آقا داود مام امروز گیر داده بود به فلسفه زندگی و این حرفا ! دین و فلسفه و قدرت مردانگی و از این حرفا که بعد از پویا و شاهرخ و الهام و کاوه و لیلا ، یادم نمیاد راجع بهشون حرف زده باشم . آقا داوود بیخیال
این آقا داود مام امروز گیر داده بود به فلسفه زندگی و این حرفا ! دین و فلسفه و قدرت مردانگی و از این حرفا که بعد از پویا و شاهرخ و الهام و کاوه و لیلا ، یادم نمیاد راجع بهشون حرف زده باشم . آقا داوود بیخیال
رابطشم با همخونه ایه منم که ماهه ! ای بابا من باید تو وبلگمم مواظب حرف زدنم باشم . دیروز حواسم نبود و امیدوارم پویا رو ناراحت نکرده باشم ، الانم میدونم داوود فردا زنگ و زده ... برم لالا تا دوستامو نپروندم
1 Comments:
بهزاد عزیز سلام . من اگه برای تو نمینویسم دلیلش این نیست که با تو مشکلی دارم . مدتهاست که دیگه نوشتن برام لذتبخش نیست . وگرنه الان آی دلم میخواد درباره همه آدمهایی که تو این عکس هستند حرف بزنم و تقریبا از همشون بد بگم بگذریم همهتون خیلی بیمرامید همتون
Post a Comment
<< Home